تاریخ انتشار: ۲۵ مهر ۱۳۸۷ • چاپ کنید    
گفت و گو با رامین جهانبگلو

روح ایرانی و استبداد سیاسی

رضا جمالی
[email protected]

در بررسی علل عقب‌ماندگی اندیشه سیاسی در ایران دو ویژگی خود محوری درحوزه فردی واستبداد مستمردرحوزه سیاسی و حاکمیت ملی ایرانیان همواره مشهود بوده است. دکتر رامین جهانبگلو معتقد است در نگاه و نگرش قوم ایرانی، مساله‏ی ناسیونالیسم مهم‏تر از مساله‏ی آزادی بوده وهنگامی که به شعارهای انقلابی‏ و حرکت‏های سیاسی‏ ایرانیان نگاه می‏کنیم، می‏بینیم برای ایرانی‌ها ملی‏گرایی از مساله‏ی آزادی مهم‌تراست.

Download it Here!

در بررسی تاریخ اندیشه‏ی سیاسی در ایران، گروهی معتقدند که دوره‏ی گذار از اندیشه‏ی سنتی به مدرن صورت نمی‏گیرد و انحطاط اندیشه در ایران آغاز می شود. چقدر با این نظریه در عقب‏ماندگی ایران، موافق هستید؟

افرادی مثل آقای دکتر طباطبایی به نظریه‏ی انحطاط اعتقاد دارند. ولی عملا فکر نمی‏کنم، این کاملا یک بحث درستی باشد. ولی درست است که در اندیشه‏ی سیاسی در ایران گسستی به وجود آمده است، یعنی لااقل، می‏توانیم بگوییم از دوره‏ای که اندیشه‏ی سیاسی داشته‏ایم. اندیشه‏ی سیاسی ما بیشتر اندیشه‏ی سیاسی اسلامی بوده است، در روبرویی با اندیشه‏ی سیاسی مدرن این گسست وجود داشته و این پیوند به‏راحتی ایجاد نشده است.

در حقیقت، رویارویی ما در دوره‏ی پایان قاجار است که با ایده‏های جدید در غرب داشتیم، افرادی مثل میرزاملکم خان، طالبوف، آخوندزاده، میرزا آقا خان کرمانی و دیگران. با خواندن آثار فیلسوفان و نویسندگان غربی، به نوعی درانقلاب مشروطه موثر بودند ولی این باز ما را وارد افق اندیشه‏ی سیاسی مدرن نکرد.

برخی از افکار به صورت واژه‏ها، مضامین و مفاهیم، به‏طور پراکنده گرفته و یا تقلید شدند و یا مورد استفاده قرار گرفتند که هنوز هم همین‏طور ادامه دارد؛ ولی ساختار محکمی که اندیشه‏ی سیاسی مدرن در اروپا از پایان قرون وسطی تا به امروز، به مدت لااقل ۵۰۰ سال داشته، هیچ‏وقت در ممالکی مثل ایران شکل واقعی خودش را نگرفت.

شما زوال اندیشه و یا اندیشه‏های سیاسی را در ایران، متعلق به چه دوره‏هایی می‏دانید؟

خیلی‏ها اعتقاد دارند و با هم هم‏عقیده هستند که، آخرین فیلسوف بزرگ ایران، ملا صدرا بوده است. ملا صدرا فیلسوف سیاسی نیست. ولی می‏توان گفت در همان دوره‏ای که ملاصدرا در ایران بوده، دکارت را در غرب داریم و دکارت نتیجه‏ی انقلاب گالیله‏ای است.

بعد از دکارت، فیلسوفانی مثل اسپینوزا دیگران را داریم که یک گسست فلسفی با منطق الهی ـ سیاسی می‏کنند و مساله‏ی سوبژکتیویسم یا ذهن‏گرایی ، مساله‏ی سوژه و علم جدید رامطرح می‏کنند و این ما را وارد یک بعد دیگر و یک افق ذهنی دیگر می‏کند و طبیعتاً از آن دوره به بعد، از قرن ۱۷ میلادی به بعد، تمام فلسفه‏ای که ۳۰۰ سال بعد از آن می‏آید، تحت تاثیر آن‏ها قرار می‏گیرد.

ولی در ایران چنین چیزی نیست. یک بُعدی که همیشه در کشورهایی مثل ایران بوده، که بعد بسیار بسیار قوی هم هست، اندیشه‏ی دینی است. به‏طور کلی، تاثیر اندیشه‏ی دینی روی فکر فلسفی خیلی زیاد بوده و بنابراین، اگر ما ملاصدرا را آخرین فیلسوف ایران بدانیم، بعد از ملاصدرا عملا، فیلسوفی نداریم که بخواهد نظام‏مند باشد. افرادی که داریم در مورد اندیشه‏های دینی پراکنده فکر می‏کنند و یا به صورت عرفانی فکر می‏کنند.


رامین جهانبگلو

صحبت از اندیشه‏ی دینی کردید اگر در تاریخ فرهنگ سیاسی ایران نگاه کنیم، مولفه‏های از قبیل «سلطان و رعیت»، «مراد و مرید» و امروز هم «امام و امت» را مشاهده می‏کنیم. حتی در جامعه‏ی ایرانی هم همین مولفه‏ها بر روی رفتار شخصی و فردی افراد در تعامل با هم‏دیگر هم مشهود است. ریشه‏ی این تفکر را در کجا می‏بینید؟ و آیا معنای آنرا در بعد سیاسی می توان سلطنت مطلقه انگاشت؟

به نظر من، ریشه‏ی این تفکر در درجه‏ی اول برمی‏گردد به ایران باستان. به هرحال این ارتباط عمودی که در جامعه وجود دارد، متعلق به ماقبل اسلام است، بینش ایرانیان است که به صورت یک بینش فاتالیستی به جهان، به‏طور کلی است.

وقتی که به دوره‏ی پنجم قبل از میلاد نگاه ‏کنیم که در آن دوره، یونان باستان چگونه بوده و ایران باستان چگونه، می‏بینیم در آن دوره در یونان یک نیمه دمکراسی بوده، تاریخ نویسی داشتیم با افرادی مثل هرودوت و توسی‏دیدز، تراژدی داشتیم با افرادی مثل آخیدوس و سوفکلس، فلسفه داشتیم با افرادی مثل سقراط، افلاطون و بعد هم ارسطو. ولی در ایران فقط فکر دینی داریم. شاید بشود گفت که قوی‏ترین فکری که در آن دوره در ایران وجود داشته ‏به جز فکر سلطنت‏ فقط فکر دینی وجود داشته است.

یکی از مسایلی که آتنی‏ها در آن دوره، در برخورد با ایران داشتند وهمیشه از خودشان سوال می‏کردند، این بود که چگونه ایرانی‏ها می‏توانند امپراتوری داشته باشند؟ برای این که اداره کردن امپراتوری برای آن‏ها، سخت به نظر می‏آمده.

یونانی‏ها و یا ‏بهتر است بگوییم آتنی‏ها با وجود اشکالاتی که دمکراسی‏شان داشت، زن‏ها و بچه‏ها و برده‏گان را دخالت نمی‏دادند ، ولی به هرحال یک نوع رابطه‏ی افقی در ساختار سیاسی‏شان ایجاد کرده بودند.

این رابطه‏ی افقی در ایران باستان به این صورت وجود نداشت. این رابطه، بیشتر می‏توان گفت حالت عمودی داشته و این رابطه‏ی عمودی همیشه در تاریخ ایران باقی مانده است.

هگل در کتاب تاریخ فلسفه، در مقایسه‏ای که بین سه امپراتوری ایران، روم و یونان داشته، بنیان سیاسی یونان و روم را همان نیمه‏دمکراسی که شما به آن اشاره کردید، می‏داند و زیربنای حکومتی در مشرق زمین را استبدادی ارزیابی کرده و می‏گوید: روح شرقی تولید خودمداری و خودمحوری می‏کند و این عامل زیر بنای حکومت‏های استبدادی در مشرق زمین است , چقدر با نظریه روح شرقی هگل موافق هستید؟

وقتی می‏گوییم روح شرقی، خُب ژاپنی‏ها، چینی‏ها و هندی‏ها هم جزو شرق حساب می‏شوند. ولی تفاوت اساسی در تاریخ، اندیشه، نظریه‏های اجتماعی و سیاسی هند و چین و ژاپن و ایران هست. خیلی تفاوت بین همه وجود دارد.

فکر می‏کنم، هند هم با وجود این که یک تمدن دینی بوده، شاید یک مقدار زیادی تسامح و تساهل در مقابل ادیان جدیدی که به وجود می‏آمده داشته است. ولی این در دوران باستان ایران هم وجود ندارد؛ فراموش نکنیم که مانویان از ایران فرار می‏کنند و به چین می‏روند. یا مزدکیان را قتل‏عام می‏کنند.

این رابطه‏ی عمودی که گفتیم، فقط در سلطنت نیست ودر دین هم وجود دارد. روح شرقی، به‏طور کلی، روحی است که ابعاد عقلانی هم دارد ولی ابعاد ادراکی‏اش گاهی بیشتر از ابعاد عقلانی‏اش است.

این درست چیزی است که هگل می‏خواهد به آن اشاره کند. یعنی بیشتر می‏خواهد به این مساله توجه کند که روحی مثل روح ایرانی وارد تاریخ جهان نشده و هنوز خودش را به صورت تاریخی نگاه نمی‏کند، هنوز نتوانسته آن پتانسیل تاریخی خودش را پیدا کند.

البته هگل بعد از روشنگری و دوره‏ی بعد از انقلاب فرانسه به این مساله نگاه می‏کند و به تاریخ جهان به این صورت نگاه می‏کند. برای او طبیعتا انقلاب فرانسه، ناپلئون و بعد هم آلمان زمان خودش، روحی است که تاریخ را آورده و دوره‏ی تاریخ را به اجرا می‏گذارد.

ممکن است کسی خیلی موافق با سخنان هگل نباشد، ولی مورد دیگری که می توان نظریه هگل را با آن مقایسه کرد، بررسی وضعیت ایران در قرن پنجم قبل از میلاد با دوره‏ی ‏آتن در همان زمان است و ببینند که چه کمبودهایی وجود داشته یا چرا این تفاوت‏ها وجود داشته. به هرحال ما دو قومی بودیم که در یک زمان داشتیم زندگی می‏کردیم، ولی تجربیاتمان خیلی تفاوت داشته.

برای مثال، ما از خودمان پرسش‏های دینی می‏کردیم، آن‏ها از خودشان پرسش‏های فلسفی می‏کردند و دمکراسی که در آتن وجود داشته ـ آن چیزی که اسم‏اش را دمکراسی می‏گذاشتندـ نتیجه‏ی پرسش‏های فلسفی بوده است.


یکی از مبانی موجود در حکومت‏های استبدادی در طول تاریخ ایران، توامانی دین و فرمانروایی با هم بوده است. شما هم اشاره‏هایی به گرایش‏های شرعی و دینی در اندیشه‏‏های سیاسی ایرانیان کردید. در طول تاریخ ایران معمولا این قدرت بین شاه و فقیهان تقسیم شده. آیا این تقسیم قدرت اکراهی بوده از سرلزوم، یا اقدامی بوده از سر اصول؟

این تقسیم قدرت و ثروت هم در دوره‏های مختلفی در تاریخ اروپا وجود داشته است، در قرون وسطی هم این را داریم. در آن‏جا در مورد نظریه‏ی دو شمشیر صحبت می‏کنیم؛ از یک طرف کلیسا و از یک طرف قدرت شاهی که گاهی روبروی هم قرار می‏گرفتند و گاهی در کنار هم. بستگی داشته که در آن وضعیت و موقعیت سیاسی چگونه بوده و چه چیزی به نفع‏شان باشد.

فکر می‏کنم که در همه‏ی تمد‏ن‏ها، قدرت دین و قدرت سیاسی، دو قدرتی بودند که جامعه را اداره می‏کردند و چون جامعه را اداره می‏کردند، مجبور بودند یا با هم‏دیگر درگیر شوند، یا با هم‏دیگر کنار بیایند. در تاریخ ایران هم بهترین نمونه‏اش در دوره‏ی صفوی است. یعنی مشروعیت را به جای این که از مردم بگیرند، از بُعد الهی می‏گرفتند و باز خودشان را در یک چهارچوب الهی ـ سیاسی قرار می‏دادند.

اتفاقا مشروطیت برای اولین بار در تاریخ ایران، شاید در تاریخ جدید ایران، می‏گوید: مشروعیت از مردم است، حاکمیت، حاکمیت ملی است، مشروعیت باید از مجلس بیاید. این در قانون اساسی که در دوره‏ی مشروطیت نوشته ‏شد، هست. برای اولین بار می‏بینیم که مبنای مشروعیت جاری، مردم هستند و مساله‏ی قانون مطرح می‏شود و این که شما چگونه می‏توانید قدرت پادشاه را کم کنید.

از نظر شما، مهم‏ترین عامل و یا عوامل موثر درعدم تکوین دولت ملی در ایران چیست؟ چرا تشکیل و کاربرد نهادهای مدنی در ایران، این‏قدر با مشکل روبرو بوده و همچنان هست؟

به خاطر این‏که همیشه در نگاه و نگرش قوم ایرانی، مساله‏ی ناسیونالیسم مهم‏تر از مساله‏ی آزادی بوده است. وقتی به تاریخ ایران نگاه می‏کنیم، حتی وقتی به شعارهای انقلابی‏مان و به حرکت‏های سیاسی‏مان نگاه می‏کنیم، می‏بینیم که ایرانی‏ها یک ملت ملی‏گرا هستند. برای‏شان مساله‏ی آزادی آن‏قدر مهم نیست که مساله‏ی حاکمیت ملی مهم است.

دولت ملی را اگر به صورت مدرن بخواهید ایجاد کنید، یعنی آن چیزی که بعد از انقلاب فرانسه در اروپا داشتیم، آن دولت ملی باید مشروعیت‏اش را از مردم بگیرد. حاکمیت ملی برای این‏که بتواند مشروعیت‏اش را از مردم بگیرد، فقط ملی‏گرایی کافی نیست، بلکه باید روابط افقی هم در جامعه میان خود مردم ایجاد ‏شود، قانون‏گذاری و احترام به قانون هم باید وجود داشته باشد.

وقتی که شما احترام به قانون نداشته باشید، وقتی که مردم خودشان اعتقادی به قانون یا قانون‏گذاران‏شان نداشته باشند، در دوره‏های مختلف تاریخ ایران، به جای این که یک وحدت ملی داشته باشیم، یک برخورد ملی داریم. در دوره‏های مختلفی که در تاریخ معاصر ایران داشتیم، وحدت میان دولت و ملت خیلی کم بوده. مردم همیشه با نگاه شک به قوانین و به دولت نگاه می‏کردند.

در طول تاریخ ایران،دیده شده حتی گروهی از نخبگان هم در توجیه حکومت‏های استبدادی تلاش‏هایی کرده‏اند. ممکن است حتی غیرعمد هم بوده باشد، یعنی معتقد بودند برای اجرای عدالت باید قدرت مطلق وجود داشته باشد و این نظریه با جامعه‏ی ایرانی سازگاری بیشتری دارد.

من مطمئن نیستم که همه‏ی ایرانی‏ها با این مساله موافق باشند. برخی از ایرانی‏ها با این مساله موافق هستند، البته، وقتی که با آن‏ها صحبت می‏کنید. ولی هیچ ملتی دلش نمی‏خواهد که برده باشد و همیشه تحت سلطه بماند.

این درست برمی‏گردد به تمرین دمکراسی، تمرین آزادی در یک گستره‏ی همگانی، در یک فرهنگ ملی و هرچقدر بیشتر این تمرین را داشته باشید، بیشتر به طرف ایده‏هایی مثل آزادی و برابری می‏روید. در اروپا هم همین اتفاق افتاد. تمرین‏های سیاسی و تمرین‏های اجتماعی موجب شد که مردم و جامعه کم کم به سمت دمکراسی‏ها رفتند.

جدای از خصوصیات فردی و روان‏شناختی جامعه‏ ایرانی، شرایط ژئوپلیتکی، زیست محیطی و تهاجمات خارجی را چقدر در عقب‏ماندگی ایران و پیدایش حکومت‏های استبدادی موثر می‏دانید؟

فکر می‏کنم که تهاجم‏های خارجی خیلی نقش مهمی بازی کردند. ایران و ملت ایران یک ملت فاجعه‏زده است. در اثر برخوردها و تهاجمات شدید، به نوعی آزرده شدند و از نظر تاریخی هم یک ملت آزرده هستند. ملتی است که چندین بار به او حمله‏های شدید و قتل‏عام‏های شدید کردند و ترس و وحشت خیلی زیادی از خارجی‏ها دارد.
این ترس و وحشت در «تئوری توطئه‏»ای که ایرانی‏ها اصولا در امور سیاسی به‏کار می‏برند، کاملا دیده می‏شود.

وقتی که ایران را با هند یا حتی با کشورهایی مثل عثمانی و بعد ترکیه مقایسه می‏کنید، می‏بینید که ایران هیچ‏وقت مستعمره نبوده ولی کشوری تحت سلطه بوده. تحت سلطه‏ی انگلیس، روس و بعد به نوعی سیاست‏‏های امریکا در خاورمیانه ولی هیچ‏وقت مستعمره نبوده، بنابراین مستقیما با فکر استعمار و با نهادهای استعماربرخورد نداشته، ولی به نوعی تاثیرات منفی آن ترس و وحشت را با خودش آورده که انگلیس‏ها و یا روس‏ها می‏خواهند دستی روی این مملکت داشته باشند و می‏‏خواهند که این‏جا را اداره کنند. این روحیه کاملا غالب بوده.

هند کشوری کاملا استعماری بوده و نهادهای استعماری را هم گرفته. حتی امروزه خیلی ازاین نهادها را نگاه داشته‏اند. مثلا مدارسی که مسیونرها و یا ساختمان‏هایی که انگلیسی‏ها ساخته‏اند، و حتی اسم خیابان‏ها هنوزآن‏جاست وآنان یک جوری با این مورد کنار آمده‏اند. ولی بعضی از ملت‏ها با این استعمار کنار نمی‏آیند، مثل الجزایر و بعضی از کشورهایی که مستعمره‏ی فرانسه بودند، این کار را نکردند.

ایران ولی یک وضعیت بینابینی داشته و این وضعیت بینابینی موجب شده که همیشه باید خودش به دنبال راه حل باشد برای این‏که اگر می‏خواهد با غرب رویارویی داشته باشد، این رویارویی به چه نوعی باید باشد، و چه نتایجی را به دست خواهد آورد ویا به چه راه‏حل‏هایی برسد.

مهم‏ترین واقعه‏ای که برای ایرانیان اتفاق می‏افتد، جنگهای ایران و روس در نیمه‏ی قرن نوزده میلادی است. اصلاحات عباس‏میرزا و بعد از آن میرزاتقی خان امیرکبیر، و این که این‏ها دنبال راه حل برای این شکست‌ها می‏گردند و مساله‏ی ترکمن‏چای و گلستان مطرح می‏شود و غرور ملی ایرانیان زیرپا قرار می‏گیرد.

با توجه به خصوصیات ایرانیان از نظر رفتاری در حوزه‏های فردی واجتماعی، درکدامیک از بخشهای سیاست، اقتصاد، فرهنگ و اجتماع به بیشترین تحول و بازنگری نیاز هست؟ یعنی اگر قرار است گذاری صورت بگیرد، در کدام یک از این حوزه‏های نام برده، بیشترین تحول باید صورت گیرد؟

تعلیم و تربیت مهم‏ترین مساله است و طبیعتا در ارتباط با فرهنگ. خلاصه بگویم، ایده‏ای که من دارم این است که، ایرانیان در برخورد و رویارویی با غرب و ایده‏های مدرن، آن عقلانیت ابزاری را که عبارت باشد از سرمایه‏داری، تکنولوژی و علم جدید را به خوبی یاد گرفته‏اند امروزه دکتر و مهندس‏های برجسته‏ای داریم و دانشجویانی که از دانشگاهای معتبر ایران بیرون می‏آیند، همه جای دنیا به عنوان محقق قبول می‏کنند.

ولی در بعضی از قسمت‏ها ضعف‏هایی داریم، یعنی در زمینه‏ی بخش دوم فکر مدرن یعنی عقلانیت انتقادی که از درون آن فکر دمکراسی، فکر قانون، جامعه‏ی مدنی، آزادی‏های مدنی بیرون می‏آید، ضعف داریم.

من فکر می‏کنم، ‏بخشی از آن زمینه برمی‏گردد به آموزش و پرورش و تعلیم و تربیت. این که نسل‏های بعدی‏مان را چگونه باید تربیت کنیم، چگونه باید جهانی فکر کنیم ، نه فقط به صورت منطقه‏ای و این که چگونه می‏شود این عقلانیت انتقادی را گسترش و ترویج کرد تا از آن نتایجی را که لازم است، گرفت.

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

در مشروطه فقط این افراد یکی از جریاناتی بودند که به نو گرا مشهور بودند و جالب است هنوز متفکرین ایرانی نتوانسته اند آرای نوگراها را از زوایای متفاوت منسجم کنند مثلا ما نی توانیم از جریان اصیل و ایرانی سور اسرافیل احمد روحی و یا دهخدا نام ببریم جریانی که شما برشمردید بخش غرب گرا ی نوگرایی در ایران بود که اکثراین افراد نماینده ی جریانی هستند که بعدها سید ضیا و رضا شاه از دلش بیرون آمد اما جریان ملی گراهای نوگرا مانند شوراسرافیل بعد ها جریان مصدق سر بلند می کند .
اینکه ملا صدرا آخرین نسل فلسفه در ایران بوده است بسیار صحیح است اما اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجوم شدیدی به فلسفه شد که عرفان نقش بسیار مخربی در آن رواج داشت همین جریانات که امروز امام زمان می بینند اساسا فلسفه را ضد دین معرفی می کردند به همین دلیل است که خیام کتابها تحقیقاتش را مخفی کرده بود و حتی به شاگردش وصیت می کند که آنها را دفن کند و مجبور می شود حتی بگوید _ دشمن به غلط گفت که من فلسفی ام _ رشچ و تکوین عرفان و ضدیتش با هر نوع جهان بینی علمی در حو.خ خای دینی نیز شدت می گیرد و در اشعار ارتجاعی - عرفانی مولوی هم شاهد آن هستیم - پای استدلالیون چوبین بود - پای چوبین سخت بی تمکین بود تا آنکه ملا صدرا با درد و عذاب و تبعیدهای زیاد با مرگش فلسفه یا به قول قدما استدلا لی ها را نیز با خود می برد و در واقع بعد از ملا صدرا دین مانع فکر کردن و استدلال کردن مردم می شود . و در زمانی که عرفان حاکم می شود سیستمهای مرید و مرشد و مراد و ... نیز رایج می شود هم اکنون نیز می توانیم در بین دراویش ایرانی این ادبیات را شاهد باشیم . در فرن پنجم قبل از میلاد در سنگ نبشته های هخامنشیان نشان می دهد که حتی در منشور کوروش هم بیشتر برجسته است که دین برتر و ... چر نزد ایرانی ها مردود بوده است اما در دوره ی ساسانی بر اثر تحولاتی به اوستا فصلهایی افزوده میشود که قدرت روحانیون زرتشتی را نهادینه می کند این هم به دلیل حضور امپراطوری فیودالی در ایران بوده که نیاز به روحانیت به عنوان دستگاه ایدیولوژیکی وجود داشت که در اروپا نیز همین اتفاق افتاد و قرون وسطی شاهد این ماجراست دین و روحانیت در اروپا با رنسانس از سیاست جدا می شود و تفوقش را از دست می دهد اما چرا در ایران این اتفاق نمی افتد ؟ در حالی که در همین دوره ی قرون وسطی ایرانی ها هستند که پرچم دار علم دنیا هستند و غرب نیز بدان معترف است .
لسیار مطرح می کنند دموکراسی را باید تمرین کرد چیزهایی در تمرین بدست می آیند که نیاز مردم نیست دموکراسی یک انتزاع در زندگی مردم نیست به همین دلیل زمانی که تبدیل به یک نیاز شود مردم اجرا می کنند ما در انقلاب مشروطه دیدیم که چگونه مردم اداره ی شهر را بدست گرفتند و روابط دموکراتیک را و نهادهای دموکراتیک را هم ایجاد کردند اما کودتای رضا شاه و درگیری های جنگ جهانی این دموکراسی را با رفرم پایان داد که بر اساس نیاز سرمایه ی جهانی به اجرا در آمد و مردم را وادار به مقاومت نمود . اما در سال ٥٧ نیز شاهد بودیم که فضای دموکراتیک تا زمانی وجود داشت که حکومت تثبیت می شود و پول نفت یک هویت مستقل به دولت می دهد که نیازی به مردم نداشته و در پناه دین خودکامگی را ادامه می دهد .

-- فرهاد-فرياد ، Oct 17, 2008

1. با فعالیت های گسترده ی اینرنتی تأسیس شبکه های تلویزیونی در داخل و خارج ایران برای آموزش آن هم نه در شمار اندک!
2. فراهم کردن سریع امکانات در داخل ایران برای توقف از دست رفتن استعدادها و فرار مغزها.
3. پژوهش های گسترده ی ایرانی های داخل و خارج برای بیرون رفتن از بن بست سیاسی فعلی
4. بسیج تمام نیروها برای جلوگیری از روی کارآمدن دوباره ی احمدی نژاد ... این ها می توانند محور آموزش باشند.

-- پارسا پویا ، Oct 17, 2008

با تشکر از دست اندر کاران زمانه به نظر می رسه با پرداختن به مسائلی این چنینی راه برای بازنگری در تفکر ایرانی در عرصه اجتماع و بخصوص فردی بیشتر مورد نقد قرار میگیرد. ای کاش جناب دکتر جهانبگلو به عوامل به وقوع انقلاب اسلامی در ایران و جنبه های روانشناختی آن که شرایط را برای استقرار نظام مطلقه فقیه مهیا کرد اشاره ای می کردند.آیا ما ایرانیان آینه این نظام سلطانی از نوع فقاهتی هستیم ؟

-- بدون نام ، Oct 17, 2008

هر چه می کشیم از خودمون هست - از نوع عزاداری مون برای این همه امام و امامزاده معلوم که اندیشه ما ایرانیان باید خیلی روش کار بشه!

-- آینده ، Oct 17, 2008

تابو هایی در روح ایرانی وجود داره که گسست از آن حتی برای قشر روشنفکر ایرانی هم سخت است چه به رسه به مردم عادی...بی شک استبداد تاریخی در ایران حاصل انحطاط در گذر از این تابوهاست...باید اندیشه افراد عوض شود نه حکومتها.

-- پایدار ، Oct 17, 2008

من هنوز این مسئله را خوب نفهمیده ام،
چرا روشنفکران (در زمانی که هنوز خودشان به هیچ حقیقتی دست پیدا نکرده اند) می خواهند باورهای دیگران را تغییر دهند؟
این مسئله با همان حقوق بشر خودتان هم همخوانی ندارد.
مردم خودشان باید خودشان را تغییر دهند. به شماها چه مربوط که فرضا کسی گاو می پرستد و یا در روز عاشورا عزاداری می کند؟
مگر همه غربیان فلسفی فکر می کنند؟
اینهایی که فکر می کنند عیسی پسر خدا است مگر چه فرقی با مذهب ما دارند که بر فرض معتقدیم خداوند 14 معصوم را موجودات استثنایی خلق کرده؟
منظورم من این است که برای اصلاح مسائل اجتماعی لزوما مجبور نیستیم اعتقاداتمان را عوض کنیم. کاری که باید کرد این است که دست آخوند و ملا و کشیش را از قدرت و دولت کوتاه سازیم. همین بس.
خوب که نگاه کنید می بینید که غربیان هم با آن فلسفه شان در بهبود امر حقوق بشر کار ارزنده ای را صورت نداده اند. مگر ملاحظه نمی کنید که فقر و بدبختی و ندانمکاری و ازخودبیگانگی درد همه جوامع و ملتها است؟ چه در غرب و چه در شرق؟
اسارت فلسفی و فکری مردم غرب دست کمی از اسارت اعتقادی مردم شرق ندارد؟
وقتی عدالتی نیست و دولتها (بویژه دولتهای طرفدار حقوق بشر) با رذالت و بی انصافی و احساس برتری طلبی با سیاست های تجاوزکارانه شان زندگی همه انسانها را در معرض خطر و نابودی قرار می دهند، آنگاه برای وابستگان فکری ایشان چه وجاهتی باقی می ماند که بخواهند ما را در مقابل غربیان از خودبیگانه سازند؟
شماها آیا به این چیزها فکر کرده اید؟

-- حسین میرمبینی ، Oct 18, 2008

از عمر دمکراسی در دنیای امروز، عمدتاً در غرب چیز زیادی نمی گذرد و متاسفانه آن هم رو به اضمحلال است! در دوران باستان هم عمر درازی نداشت؛ سقراط را که کشت: ایرانیان مستبد یا یونانیان دمکرات؟ دمکراسی به عنوان یک نظریه، همچون بسیاری از نظریه های دیگر خیلی خوب است اما اجرا شدنش در عمل مستلزم زمینه هایی است که حتی در غرب نیز چندان فراهم نبوده و نیست و با این وضعی که دنیا دارد پیش می رود، از تعداد طرفداران واقعی و "مؤمن" آن نیز روز به روز کاسته می شود.

-- ناشناس ، Oct 18, 2008

آِیا این تنها روح شرقی است که آغشته به استبداد است؟ اگر نظری به کشورهای آفریقایی ، آمریکای جنوبی داشته باشیم میبنیم که این کشورها نیز به روح دینی آلوه میباشند. به نظر میآید این ریشه در تکامل جامعه بشری دارد که مدارهای متفاوت وفازهای متفاوت پیشرفت ساختاری جامعه از یک جامعه فئودالی به سرمایه داری را نگذرانده اند چون در این کشورها از جمله ایران استعمار کهنه ونو از رشد صنعت بخاطر صدور کالا و تاثیر استعماری بر روی این کشورها جلوگیری کرده اند و از همین روی هم ما بجز ملا صدرا دیگر فیلسوفانی پیدا نکردیم که بتواند با رشد صنعت و سرمایه داری در درون این کشورها تفکر دینی که یک تفکر باقی مانده از دوران اولیه بشریت تا دوران فئودالی بوده است را یا رفرم پذیر کند مانند پروتستان ومارتین لوتر در غرب ویا به کنار بزند و در نتیجه این یک رشد فکری همانند غرب با پیشروان فکری اش پدیدار نشده است وریشه نیافته است که باعث رشد فکری جامعه و آنجه که رشد دمکراسی بطور افقی در جامعه است را ایجاد کند وبهمین دلیل نیز امکان تربیت دمکراسی وجود نداشته است وبهمین دلیل هم اپوزیسیون دمکراسی خواه ما نیز هنوز استبدادی میاندیشد ومثلا رهبر ی حزب ویا پرولتاریا را بصورت استبدادی مطرح میکند و یا رهبر ایدئولژیک.پس نقش استعما ر کهنه و نو در عدم رشد ساختاری رشد صنعت ودر نتیجه طبقه وابسته به آن وفیلسوف ومتفکرینش را بوجود نیاورده است واین باعث وجود استبداد ویا باقی ماندن روح استبداد ی دوران ماقبل سرمایه داری است که ویژه روح شرقی نیست بلکه در تمامی کشورهای عقب افتاده میتوان آنرا شاهد بود. در واقع بورژوازی غارتگر غرب در نقش استعمار کهنه و نو یک عامل مهم در عدم رشد این کشورها بوده است وآنرا عقب نگه داشته است بویژه که در این دوران مثلا از مشروطه به بعد درباران استبدادی با استعمارگران کهنه ونو همیشه دست در دست هم داشته اند

-- فربد ، Oct 18, 2008

جالب توجه است که هموطنان در باره کساني حرف مي زنند وعقايد کساني را مورد بحث قرار مي دهند که حتي املاي درست اسم آنها را هم نميدانند.«صور اسرافيل» ،نه سوراسرافيل است ونه شور اسرافيل!

-- عامي ، Oct 18, 2008

باتشکر از طرح چنین موضوعاتی. لطفا نظر صاحب نظران دیگر نظیر نیکفر و طباطبا يی و آجودانی را هم طرح کنید.

-- بدون نام ، Oct 18, 2008

ارتباط جامعه مدنی - پول نفت - عو امل خارجی - وضعیت طبقات و نیروهای مولد در کنار میراث تاریخی و فرهنگی در این موضوع چگونه ارزیابی میشوند؟

-- بدون نام ، Oct 18, 2008

از زمان مشروطیت ما بیشتر به تکنیک غرب علاقه مند بوده ایم تا زیرساختهای حقوقی و قانونی و ...

-- بدون نام ، Oct 18, 2008

You bet Nationalism is more important than your phony 'freedom'

-- بدون نام ، Oct 18, 2008

به "بدون نام" و موضوع علاقمندی ما به تکنیک غرب بجای زیرساختهای ... آنان از زمان مشروطیت به این سو: در خود غرب هم وضع چندان بهتر از این نیست، بخصوص امروزه. اندیشیدن و گفتگو کردن در مورد دمکراسی، آزادی، و چیزهایی از این دست در غرب آموزش داده میشود و خیلی ها هم آنرا جدی میگیرند اما هر چه بیشتر میگذرد نسلهای جدیدتر کمتر از وجود آن مطلع هستند. آنها در دمکراسی به دنیا آمده اند و ملاک چندانی برای مقایسه ی آن با غیر از آن ندارند و به همین دلیل قدرش را زیاد نمیدانند. (یادمان نرود که غرب هنگامی فاشیزم و نازیسم را به آن صورت فاجعه بار تجربه کرد که دمکراسی، لیبرالیزم و سوسیالیزم در آن کاملاً شناخته شده و حتی تجربه شده و پذیرفته شده نیز بود.) شرایط ا قتصادی و اجتماعی کشورهای غربی و فاصله گیری هر چه بیشتر طبقات از یکدیگر هم متاسفانه طوری است که بیشتر مردم اعتماد خود را به اینگونه مسائل از دست داده اند چون بیش از هر کس دیگر این سیاستمداران دروغگوی تابع سرمایه داران هستند که در مورد آن حرف میزنند و مردم به آنها اعتمادی ندارند و حق هم دارند! مذهب، بخصوص مسیحیت از نوع کاتولیک، دارد دوباره به شدت پا میگیرد (آنهم در جوامعی که پیش از این از آن فاصله میگرفتند!) و ظاهراً تمدن و فرهنگ غرب دارد دچار همان سرنوشتی میشود که امپراطوری رم به آن دچار شد.
اگر چنین باشد که ظاهراً هست، بسیار خوشحالم که در آن موقع زنده نخواهم بود تا شاهد چنین ارتجاعی آنهم در چنان جوامع پیشرفته ای باشم!

-- ناشناس ، Oct 19, 2008

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)