تاریخ انتشار: ۲۷ مرداد ۱۳۸۶ • چاپ کنید    

ایران، یک نگاه دیگر

ترجمه: ناصر غياثی


کامران اشتری و همسرش توری

روزنامه‌ی آلمانی «زود دویچه تسایتونگ» در شماره‌ی روز پنج‌شنبه‌ گزارشی دارد از یک زن ِ آمریکایی و همسر ایرانی‌اش که چهار سال در ایران بودند و در وبلاگ‌شان علیه‌ کلیشه‌های رایج در غرب می‌نوشتند. ترجمه‌ی این گزارش را می‌خوانید.

راننده‌ی تاکسی همان‌طور که دارد توی ترافیک شدید تهران جان می‌کند، غرمی‌زند: «سراسر روز کار می‌کنم. ساعت شش صبح از خانه‌ام در کرج بیرون می‌آیم و نصفه شب برمی‌گردم. وقتی دارم می‌روم، خانواده‌ام خواب است و وقتی هم برمی‌گردم همه خواب‌اند. دوتا دختر دانش‌جو دارم و وقتی فیش آب و برق را می‌گیرم، گریه‌ام می‌گیرد. هر ماه باید بیش‌تر بدهم، اما درآمدم ثابت است.» دیدگاه‌هایی چنین درونی خیلی کم‌ گیر ناظران غربی می‌آید. این‌ها را توری اگرمن (Tori Egherman) در طول چهار سال اقامت‌اش در بلاگ‌اش View from Iran نوشته است. سال 2003 شوهر ایرانی‌اش کامران اشتری از او می‌خواهد برای چند ماه همراه‌اش به تهران برود تا از مادر بیمارش پرستاری کنند. موضوع فقط یک اشکال کوچک داشت: توری نه تنها یک زن، بلکه آمریکایی و یهودی هم هست. دو ویژگی‌ی که در ایران ِ رسمی چندان خوش‌آیند نیست.

سفر به ناکجاآباد

شاید اگر توری می‌دانست چند ماه تبدیل به چهار سال می‌شود، دست به این ماجراجویی نمی‌زد. کامران می‌گوید: «یک شرکت کوچک باز کردیم و به معنای واقعی کلمه آن‌جا گیرکردیم.» برای این مرد هم که امروز چهل و چهارساله دارد این سفر، سفری به ناکجاآباد بود. این هلندی ِ ایرانی‌الاصل بیست سال پیش به خاطر انقلاب اسلامی کشورش را ترک گفته بود. پدرومادر، پنج برادر و چهار خواهرش در ایران ماندند. همسرش توری که در شرق ِ لیبرال آمریکا بزرگ شده، تا آن موقع درباره‌ی ایران فقط داستان شنیده بود. با شیفتگی می‌گوید: « فکرمی‌کردم برای ایران آماده‌ شده‌ام. اما وقتی رسیدیم، همه چیز فرق می‌کرد. مردم همه جا درباره‌ی همه چیز حرف می‌زدند. زن‌ها به حجاب اسلامی کلک می‌زدند و مردم فت و فراوان پارتی می‌دادند.»

با وجود حکومتی اسلامی،این زن و شوهر در سال‌های اول شاهد بودند که چگونه ایران تحت رییس جمهور ِ میانه‌رو محمد خاتمی راه‌اش را به سمت لیبرالیسم بازمی‌کند. حتا ملیت توری هم خیلی کم باعث دردسرشد. «ضدیهودیت وجود دارد، بیش‌تر از همه از طرف حکومت، اما هنوز نتوانسته بین مردم جا بازکند. و وقتی مردم می‌شنیدند که من آمریکایی هستم، اکثرشان با کنجکاوی می‌پرسیدند که نظرم درباره‌ی کشورشان چیست.» زن و شوهر با الهام از طبیعت و مردم، اما هم‌چنین با الهام از تضادهای بین جمعیت جوان و سنت‌های قدیمی، با اسم مستعار درباره‌ی تجارب‌شان در پایتخت ایران شروع کردند به وبلاگ‌نویسی و ثبت کردن لحظات ِ ویژه با دوربین عکاسی.

سایت ِ View from Iran نگاهی غیرمعمولی در زندگی روزمره‌ی تهران را نشان می‌دهد. از همه روشن‌تر این نگاه در گفتگو با راننده‌ی تاکسی معلوم می‌شود. توری می‌گوید: «تاکسی‌ها در ایران به نوعی بازار اطلاعات هستند. آن‌جا می‌شود جدیدترین شایعات را شنید. ‌طوری که خود ِ مسافرها می‌گویند، باید مواظب باشند چون خیلی از راننده‌های تاکسی اطلاعاتی هستند.»

ایرانی‌هایی که در این وبلاگ پیام می‌گذارند (البته با اسامی مستعار) چیزی از انتقاد به دولت، به انرژی‌رسانی ِ بد، به انقلاب یا به همسایه‌های عرب‌شان فرو نمی‌گذارند. توری در یادداشت‌هایش از زیبایی طبیعت و مهمان‌نوازی ایرانی‌ها تجلیل می‌کند و کلیشه‌های رایج در وطن‌اش را به باد انتقاد می‌گیرد. یک‌بار با خشم تمام نوشت: «غرب تصاویری از ایرانی‌ها می‌بیند که بمب‌های دودزا می‌اندازند، پرچم آتش می‌زنند و فریادمی‌زنند "مرگ بر آمریکا"...اما یک دختر شانزده ساله را که سعی می‌کند انگلیسی‌اش را با من تکمیل کند، نمی‌بینید. سربازهایی را که با شوخی به من سلام می‌کنند، نمی‌بینید. خانواده‌هایی که مرا به شام‌های متعددی دعوت می‌کنند، نمی‌بینید.»

View from Iranبه سرعت خوانندگان بسیاری یافت، از جمله وزارت اطلاعات. به گمان ِ کامران « ما، از طریق آی پی ها، تقریبا مطمئنیم که ماموران امنیتی خیلی به وبلاگ ِ ما علاقه‌مند بودند.»

توجه رسانه‌های غربی جلب می‌شود

اما توجه‌ رسانه‌های غربی مثل ABC یا Jerusalem Post هم به این گزارشات ِ غیرمعمولی جلب شد، بیش‌تر از همه زمانی که ایرانی‌ها در سال 2005 محمود احمدی‌نژاد را به ریاست جمهوری انتخاب کردند و در بهار 2006 که ماجرای کاریکاتورها شروع شد. کامران می‌گوید: «در طول اقامت‌مان در تهران بیش از صدبار از ما تقاضای مصاحبه شد. اما می‌خواستیم ناشناس بمانیم تا خودمان و دوستان‌مان را به خطر نیاندازیم.» این دو گزارش دادند که چگونه پس از انتخاب احمدی‌نژاد موج جدیدی از محافظه‌کاری ایران را فراگرفت. توری می‌گوید: «اوایل در زندگی ِ روزمره تفاوت ِ چندانی ایجاد نشد، اما نیروهای مدیریتی در طول زمان در سراسر ایران عوض و توسط بنیادگرایان جایگزین شدند.» در بهار سال 2007 اوج گذرای دوباره اسلامی‌سازی کشور را تجربه کردند: پلیس شروع کرد به دستگیری خودسرانه‌ی زن‌هایی که به نظر آن‌ها پوشش سراسر بدن یعنی حجاب را رعایت نمی‌کردند. توری به یاد می‌آورد: «در چنین لحظاتی می‌خواستم خودم را در خانه حبس کنم. وضع بسیاری از دوستان ایرانی‌ام هم دقیقا همین‌طور بود.» در این زمان بود که زن و شوهر تصمیم گرفتند از ایران بروند. توری می‌گوید: « من در واقع نمی‌خواستم بروم. چیزهای زیادی در این کشور هست که من دوست‌شان دارم. اما خانواده‌ام از ترس من پاک دیوانه شده بود.» هنوز هم با بلاگ‌های ایرانی ارتباط خوبی دارند و حالا از دور درباره‌ی تحولات در تهران می‌نویسند. توری در این مورد که آیا "وبلاگستان" ایرانی – بر اساس تخمین بین هفتاد تا صدهزار بلاگر در ایران هستند – می‌تواند برای تغییر مناسبات کاری بکند یا نه، اعتقاد دارد: «وبلاگ در ایران بسیار خواستار دارد، چون ایرانی‌ها مادرزاد داستان‌گو هستند. اما وبلاگستان در زندگی سیاسی تاکنون تاثیری نداشته ‌است. با این وجود اما ارتباطات ِ اینترنتی بهترشده که از طریق سایت "بالاترین" قوی‌تر هم می‌شود.» در آغاز سال جاری دولت تصمیم گرفت که بلاگرها باید وبلاگ‌شان را به ثبت برسانند. «قبل از آن به خاطر ناشناس بودن کمی آزادی بیان وجود داشت. اما وقتی یک بلاگ به کار سیاسی در جهان واقعی فراخوان می‌داد یا درباره‌اش گزارشی می‌نوشت، مشکل ایجاد می‌شد. نرم‌افزار فیلترینگ و بیش از همه محدویت باند مانع تاثیر زیاد اینترنت روی افکار عمومی خواهد شد.»

اوضاعی ناامیدکننده

به همین خاطر این زن و شوهر ِ به وطن بازگشته اعتقادی به تحول سریع اوضاع ندارند. توری درباره‌ی چهار سال گذشته می‌گوید: « چون من غربی بودم، همیشه از شرایط بهتری برخورداربودم. اما خود مردم ایران دارند در مورد اوضاع مایوس می‌شوند. در این فاصله نسلی بزرگ شده است، که زندگی بدون قوانین اسلامی را نمی‌شناسد. نسل جوان همه چیز را به تمسخر می‌گیرد و امیدی به تغییر ندارد.» و با تعمق ادامه می‌دهد: «کشور در این فاصله آن‌قدر استعدادها و منابع ِ بسیاری را از دست داده است، که شاید دیگر امکان ِ تحول اوضاع وجود نداشته باشد.» این زن ِ آمریکایی ِ یهودی که دیگر در ایران احساس غربت نمی‌کرد، برای یک لحظه به لکنت می‌افتد: «گفتن چنین چیزی وحشتناک است، نه؟ واقعا قلبم می‌شکند، این‌طور با یاس درباره‌ی جایی حرف بزنم، که یادگرفته‌ام سخت دوست‌اش داشته باشم.»


منبع

نظرهای خوانندگان

خوشحالم که آنچه بر سر من در بازگشت به میهن آمد بر سر اینان نیامده . روزی که پس از 9سال اقامت در آمریکا به ایران رفتم از زمان ورود هواپیما به آسمان ایران تا تهران ناخواگاه اشک مهر به ایران از چشمان جاری بود و در هنگام پیاده شدن از هواپیما بسیار کوشیدم تا زمین را نبوسم که زیاد جلب توجه ویا حمی بر تظاهر نشود .و .....شبی که پس از تحمل همه ان چیزهائی که شایسته من نبود و بی وطنان دین و دنیا فروش بر سرم آوردند جان بر دست گرفته و با اتوبوسی به ظرف مرز میرفتم که شاید راه نجاتی بیابم باز هم اشک از چشمانم جاری بود که چرا باید این وطن و دوست داشتنی های بسیاری را ترک کنم و چرا؟ ایران کنام پلنگان ودیوان شده است؟

-- جهان ، Aug 19, 2007 در ساعت 08:30 PM

نا اميدي به آينده عنصر اصلي و فراگير در ديدگاه نسل جوان امروز ما است. ما عادت كرده ايم كه در لحظه زندگي كنيم و دم را غنيمت شماريم چرا كه فردايي را متصور نيستيم. در اين شرايط ترجيح مي دهيم از دم دست ترين امكانات و راه حلها بهره بجوييم كه اين شايد آرمان ديكتاتورها باشد كه مردم را منفعل ببينند. و ما امروز در نهايت انفعاليم. و طبق معمول منتظر منجي. فرهنگ انتظار امروزه مخرب ترين عنصر ساختاري در ذهن مردم ما است كه آنان را از مسئوليت پذيري شخصي در قبال جامعه دور مي كند.

-- بدون نام ، Aug 21, 2007 در ساعت 08:30 PM

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)