تاریخ انتشار: ۱۷ آبان ۱۳۸۶ • چاپ کنید    

«ارتداد»؛ پاسخ احمد قابل به مهدی خلجی

احمد قابل

پس از انتشار متن مصاحبه‌ام با رادیو زمانه در باره‌ی موضوع ارتداد، آقای مهدی خلجی طی یادداشت‌های سه‌گانه‌ی خود برای رادیو زمانه، مطالب و پرسش‌هایی را مطرح کرده‌اند که لزوم پاسخ به آن، هم مقتضای ادب است و هم نیاز زمانه .

امید است خوانندگان این مباحث علمی، فارغ از پیش‌فرض‌های ناشی از احساسات مثبت، منفی، محبت و نفرت نسبت به «برداشت‌های سنتی و جدید از شریعت محمدی یا اندیشه های مدرن» به این مباحث بنگرند و تنها معیار «علم و منطق» را در رد یا پذیرش نظریات، به‌کار گیرند.

باز شدن پرونده‌ی تازه‌ای از بحث دینی و شرعی بین من و آقای خلجی، مباحثه‌ی مکتوب و پیشین ما درباره‌ی «عقل و شرع» در سال 1383 تا 1384 را به یاد می‌آورد. مباحثه‌ای که منجر به مبادله‌ی سه مقاله‌ی نسبتاً مفصل هریک از ما گردید. اتفاقاً در این بحث جدید نیز مطالبی دیده می‌شود که بازخوانی آن مباحثه را لازم می شمارد . همه‌ي آن مطالب را در آرشیو وبلاگ «شریعت عقلانی» و وب‌سایت «ملکوت» می توان دید.

اکنون با یادآوری چند نکته، به بحث ارتداد و پاسخ پرسش‌ها و مطالب آقای خلجی می پردازم:

الف) گستردگی مطالب و مباحث مطرح شده از سوی ناقد محترم، به گونه‌ای است که گویا همه‌ی مبانی باورهای «کلامی، اخلاقی و فقهی» خود را باید مجدداً گزارش کنم! گمان می‌کنم این امر، نه مطلوب است و نه میسر. بنابراین به ذکر کلیاتی باید بسنده کرد.

پیشاپیش معلوم است که «کمبود وقت و حوصله»ی متکلم، مخاطب و واسطه، آفت این بحث است و طبیعتاً همه‌ی زوایای بحث، واکاوی نخواهد شد و تنها به حد ضرورت اکتفا باید کرد .

ب) در خصوص بحث ارتداد، پیش از این در 9 بخش نسبتاً مفصل، متنی را در وبلاگ «شریعت عقلانی» و در زمان حضورم در تاجیکستان (زمستان 83، بهار و تابستان 84 و سپس در پاییز همان سال در ایران) منتشر کرده‌ام که پیشنهاد و پرسش آقای مهدی جامی انگیزه‌ی لازم برای آن پژوهش را فراهم کرد. بسیاری از مطالب و پرسش‌های ناقد محترم را در آن نوشته‌ها توضیح داده ام.
علاوه بر آن ، خلاصه‌ای از همان بحث با نگارش جدیدتر را در «خلاصه‌ی تفسیر موضوعی قرآن» و در ضمن بحث از «حق حیات» (در 5 بخش پی در پی ) در بهار 1386 منتشر کرده‌ام . امیدوارم برای ایجاد تفاهم بیشتر، آقای خلجی و مخاطبان گرامی، آن مطالب را نیز در آرشیو وبلاگ «شریعت عقلانی» مطالعه کنند. گرچه برخی از آن مطالب را از نو در این پاسخ، تکرار خواهم کرد.

پ) با توجه به اینکه ناقد محترم، از تحصیلکردگان حوزه‌ی علمیه‌ی قم نیز است، ممکن است برخی اصطلاحات حوزوی را در متن ببینید که برای مخاطب عمومی چندان قابل‌فهم نباشد . این مشکل را در حد ممکن برطرف خواهم کرد، ولی برخی اصطلاحات را در این مختصر نمی‌توان توضیح داد. امیدوارم اخلالی در فهم این مطالب پدید نیاید .

ت) من نیز همچون آقای خلجی معتقدم که باید همه‌ي لوازم منطقی آراء و نظریات خود را بپذیریم. مشکل بسیاری از نظریات تازه و کهن، عدم التزام به لوازم علمی و منطقی نظریات و مبانی پذیرفته شده است. بنابراین، تمامی لوازم علمی و منطقی نظریات کلامی، اخلاقی و فقهی خود را می‌پذیرم و به‌هیچ‌عنوان از پذیرش آن طفره نمی‌روم .

ث) معمولاً در نقد یک نظریه، ناقد به دیگر مطالب منتشر شده‌ی صاحب آن نظریه مراجعه می‌کند، مبانی او را مورد توجه قرار داده و تبیین می‌کند و سپس به نقد آن می پردازد.
اگر اظهار نظر من در خصوص بحث «ارتداد» اهمیت آن را داشت که بزرگواری چون آقای مهدی خلجی به نقد آن بپردازد، مناسب بود که مطالب گوناگون منتشر شده در وبلاگ «شریعت عقلانی» را در خصوص مسائل کلامی و اصول و مبانی فقهی موجود در آن را مجددا بازخوانی می‌کرد و سپس به نکات مبهم آن می‌پرداخت. عدم انجام این «مسئولیت نقد و بررسی» از سوی ایشان، هم کار مرا دشوار کرده و هم زحمت بیشتری برای مخاطب فراهم کرده است .

ج ) من به «بازخوانی و بازبینی تمامی مبانی کلامی، اخلاقی و فقهی پیشینیان» و سره و ناسره کردن آن و در صورت نیاز، گزینش مبنای جدید، باور دارم و به این کار، در حد توان خود اقدام کرده‌ام. اگر این مطلب را با عنوان «اجتهاد در اصول» در کلام ناقد محترم (و برخی روشنفکران دیگر) یکسان بدانیم، در این رویکرد نیز اختلافی نمی‌ماند. البته اعتقاد دارم که بسیاری از مشکلات ناشی از فقه رایج، حتی با مبانی پذیرفته شده در نظریات رایج، قابل حل است و به همین خاطر، گاهی اوقات به «بحث علی المبنی» (با فرض قبول مبنای رایج) پرداخته و یا می‌پردازم.
من به «دادن تصویر ساده» از بحث‌های درون دینی و «پیشنهاد کنار گذاشتن بحث‌های مبنایی با دیدگاه سنتی» که به نوعی «پاک کردن صورت مسأله» است، موافق نیستم. نخست باید ثابت شود که در مسأله‌ی مورد بحث (در اینجا بحث ارتداد) اساساً با مبانی سنتی به حل مطلب نمی‌توان رسید و علت بقای مشکل، عدم «اجتهاد در اصول» است، آن‌گاه متناسب با اقتضای بحث، باید موضوع «اجتهاد در اصول و لزوم تغییر مبنا» را مورد بررسی علمی قرار داد، تا گرفتار بزک کردن دین و شریعت نشویم و مطالب «خود خواسته» را به نام شریعت معرفی نکنیم.

معمولاً در مباحث علمی و فقهی، روش «بحث علی المبنی = بحث علمی مبتنی بر ملاک‌های پذیرفته شده‌ی رقیب» که عنوان منطقی آن «جدل» است، کاملاً رایج و معمول است . قرآن کریم هم به پیامبر خدا (ص) دستور می دهد که: «و جادلهم بالّلتی هی احسن = با آنان با روش دفاع از نیکوتر، بحث کن» .

چ ) در مباحثات علمی، پیش‌داوری درباره‌ی افراد و نظریات و متهم کردن بدون دلیل، امری ناپسند است. حریم علم را جز با استدلال نمی‌توان پیمود. ما جانشین خدا نیستیم تا حکم مرگ یا فنای فرد یا گروه و اندیشه‌ای را صادر کنیم. ما «حق پذیرش یا عدم پذیرش» داریم و می توانیم حریم وجودی خود و ذهنیت خویش را به صورت منطقی مدیریت کنیم و آن را به روی هرکس و هرچیز ببندیم یا بازگذاریم. ما «حق بیان برداشت خود از هرچیز و هرکس» به صورت منطقی را داریم ولی حق اهانت به دیگران و «از بین بردن حق دیگران» را نداریم.

ح ) دین یا شریعت، همچون دیگر پدیده‌ها، چهره‌ای دارد که از نظر منطقی سه حالت برای آن متصور است؛ 1- چهره ی حقیقی و بدون تصرف. 2- چهره‌ای که با تصرف افراد ، ملکوک و غبار یا زنگار گرفته و زشت و منفور شده. 3- چهره‌ای که با تصرف آدمیان ، بزک شده و تزیین یافته است.
می توان بر « چهره‌ای زیبا و آرام» ماسک «هولناک و وحشت‌انگیز» زد و یا آن را به گونه‌ای ویژه و متفاوت «گریم» کرد که «چهره‌ای منفور» پیدا کند، همان‌گونه که می‌توان چهره‌ای زشت و منفور را به «زیباترین ماسک یا گریم و آرایش» تزیین و بزک کرد .

در بیان منتقدان دین و شریعت، عمدتاً به یک چهره‌ی آن اشاره می شود. آنان «چهره‌ی رایج و موجود» را همیشه به منزله‌ی «چهره ی حقیقی» گرفته و آن را به رسمیت می شناسند. هرگونه اظهار نظر مخالف با نظریه‌ی رایج را «غیر رسمی و غیر دینی یا بزک کرده» ارزیابی می‌کنند و برای نقد اندیشه‌ی دینی و شرعی، تنها به «گزارش رایج» بسنده می‌کنند. بنابراین و در واکنش به هرگونه نظریه‌ی اصلاحی، تنها به دو چهره‌ی: «1- حقیقی . 2- بزک کرده» اقرار می‌کنند و چهره‌ی سوم (غبار گرفته یا ملکوک) را نادیده می‌گیرند. آنان به هرگونه «اصلاح اندیشه‌ی دینی و شرعی » عنوان «بزک کردن چهره‌ی دین و شریعت» می‌دهند. گویی در طول قرن‌ها و هزاره‌ها، هیچ غبار یا لکه‌ای بر چهره‌ی حقیقی دین و شریعت ننشسته است و هیچ نیازی به «غبارزدایی یا لکه گیری» نداشته و ندارد .

این رویکرد برخی روشنفکران، غیرعلمی و غیرمنطقی است. طبیعتاً «اصلاح فکر و اندیشه‌ی دینی و شرعی» مسئولیتی دقیق و لازم در تمامی دوران پس از حضور پیامبران خدا (ع. ص) بوده و افرادی اندیشمند و مصلح را می‌طلبیده و می‌طلبد تا «بدون بزک کردن و ظاهرسازی» غبار از چهره‌ی دین و شریعت برگیرند و «چهره‌ی حقیقی» آن ها را به حق‌جویان، حق‌طلبان و منتقدان منصف، ارائه کنند.

بهره‌گیری از عنوان «بزک کردن» برای هرگونه اظهارنظر بر خلاف نظریات رایج، به معنی نادیده گرفتن «امکان اصلاح اندیشه‌های دینی و شرعی» و انکار «تفاوت چهره‌ی حقیقی دین و شریعت با چهره‌ی ملکوک و غبارگرفته‌ی آن‌ها» خواهد بود.

خ ) رایج شدن یک نظریه به نام شریعت ، از نظر منطقی، ملازم با «یقینی بودن انطباق آن با نظر حقیقی شریعت» نیست. در مبانی کلامی شریعت، نه تنها «اجماع یا اتفاق نظر عالمان شریعت» که هیچ چیزی غیر از «عقل» حجت نیست و هیچگونه الزامی برای هیچ‌کس (جز خود آن عالمان) ایجاد نمی‌کند. تنها در صورتی که افراد پیرو شریعت از رویکرد اجماعی عالمان، اطمینان به صحت نظریه‌ی آنان پیدا کنند، می‌توانند به آنچه اطمینان می‌یابند ملتزم گردند.
در مسائل فقهی نیز داستان «اجماع» شنیدنی است. دست‌کم در فقه شیعه، اجماع به عنوان «یک حجت حدسی و احتمالی» که در مورد «فقدان نص» از قول یا فعل معصوم، به نحوی مبهم حکایت‌می کند و «زیر مجموعه‌ی سنت» است، مطرح بوده و هست. یعنی بنا بود که هرجا دلیلی از عقل، قرآن یا روایات معتبره وجود نداشت، رویکرد اجماعی عالمان و اصحاب پیامبر (ص) و ائمه (ع) را نشانگر وجود روایت یا سنتی از معصوم بدانیم که لفظ آن به ما نرسیده است ولی عملکرد آنان رویکرد مطلوب شریعت را به ما نشان می دهد. به عبارت دیگر، بنا بود که «اجماع» به‌عنوان «معین الحجة = یاور حجت» (سنت) عمل کند.

البته با کمال تأسف، از اواسط سده‌ي چهارم به بعد، از این مطلوب فاصله گرفته و کارش را به آنجا رسانده‌اند که به مقابله با «روایات صحیحة» می‌پردازد و در جایی که روایات معتبره بر خلاف رویکرد رایج وجود دارد، از عنوان «اجماع» به گونه‌ای استفاده می‌شود که نمی‌توان به مضمون روایات معتبره عمل کرد. یعنی، نقش «مانع الحجة = بازدارنده‌ی حجت» (سنت) را بازی می کند.

بنابراین، در جایی که مدارک و دلایل اطمینان‌آور برای اثبات یک‌نظر و نسبت‌دادن آن به شریعت وجود دارند، نباید از «اجماع و اتفاق‌نظر عالمان شریعت بر مخالفت با آن» سدّی ساخت تا اجتهاد و برداشت‌های روشمندانه در پشت آن محصور شود.

این مطلب اختصاصی به اندیشه‌های دینی و شرعی ندارد. اگر مخالفت با دیدگاه‌های به ظاهر اجماعی ممنوع بود، هنوز باید گالیله‌ها، علامه‌ی حلی‌ها و ... را وادار به توبه می‌کردیم و راه رشد علمی را بر بشریت می‌بستیم.

د ) ضرورت پایبندی به مبانی علمی و منطقی در مسائل شریعت، تا جایی است که دیدگاه افراد در تمامی حوزه‌های سه گانه‌ی شریعت (کلام، اخلاق و فقه) باید دارای هماهنگی منطقی و تناسب علمی باشد. آموزه‌های شریعت به عنوان «نظریه‌ای منسجم» و رویکردی «عقلانی و منطقی» باید ناظر به هم باشند و هیچ تناقض و تعارضی در آن وجود نداشته باشد. بنابراین، هیچ‌نظر و رأیی در حوزه‌ی فقه یا اخلاق، نباید با مبانی کلامی در تناقض یا تعارض باشد. نظریات فقهی، لزوماً باید تابع مبانی کلامی و اخلاقی باشند. هرگونه ناسازگاری در این خصوص، دلیل آشکاری بر بطلان انتساب آن نظریه به شریعت الهی خواهد بود.
بنابراین، هر صاحب‌نظری در حوزه‌ی شریعت، باید مبانی خود را در همه‌ي حوزه‌های شریعت جاری سازد و در گزینش متونی که دیدگاه‌های متعارض را نیز در بر گرفته‌اند، متونی را انتخاب کند که به نظریه‌ای سازگار و منسجم از نظر کلامی، اخلاقی و فقهی بیانجامد و نه به رویکردهای متناقض، ناسازگار و ناهماهنگ.

با این مقدمه‌ی طولانی، بحث خود را با آقای خلجی آغاز می کنم. ابتدا خلاصه‌ی برداشت خود را از کل مقوله‌ی ارتداد ارائه می‌کنم؛ بحث‌هایی که از سال ۱۳۸۳ تا کنون به صورت کتبی منتشر کرده‌ام و سال‌ها پیش از آن در بحث‌های شفاهی و سخنرانی‌های انجمن اسلامی مهندسان و انجمن های اسلامی دانشجویان مطرح کرده‌ام.

ارتداد

اصولاً نگاه شریعت محمدی (ص) به «انسان» و «جایگاه او در هستی»، زیربنای تمامی رویکردهای اخلاقی و فقهی شریعت است. بدون توجه به این نکته‌ی اساسی، نمی‌توان درک صحیحی از شریعت داشت. فهم کامل و دقیق این نگاه، همان است که با عنوان «تفقه» از آن یاد شده است. یعنی نمی‌توان بدون داشتن مبنای کلامی در مورد انسان و جایگاه او در هستی (که شامل حقوق طبیعی و فطری و مبنای مسئولیت او است) فهم ژرف و دقیقی از رویکردهای اخلاقی و فقهی شریعت داشت. بنابراین، بدون هیچ تعارفی باید گفت که؛ «اجتهاد در فقه، بدون اجتهاد در کلام و اخلاق، ناممکن است» .
از سده‌ی دوم هجری به بعد، اندک اندک از «فقه» به‌عنوان «علم به احکام شریعت» بهره برده شد و در دیگر حوزه‌ها (کلام و اخلاق) کمتر از این واژه استفاده شد. نهایتاً امروزه تنها برای «علم به احکام شریعت» از واژه‌ی «فقه» استفاده می‌شود .

چکیده‌ای از بحث گسترده‌ی ارتداد را (که دربرگیرنده‌ی مبانی کلامی و فقهی است) در چند نکته ارائه می کنم:

1- آشکارترین و اساسی‌ترین «حق فطری و طبیعی» انسان، «حق حیات» و زندگی انسانی او است. این حقی است که علیرغم آشکار بودن آن، با تعرض آشکار برخی ستمگران همنوع، همراه بوده و به بهانه‌های گوناگون، اقدام به «قتل و خون ریزی» کرده اند. «سلب حق حیات» صورت گرفته در تاریخ زندگی بشر، چندان گسترده است که گویی، اساساً چنین حقی، رسمیت ندارد.
این تعرض‌ها و ستمگری‌ها، از همه سو وجود داشته و دارد. برخی به نام خدا، خون آدمیان را به ناحق ریخته و می‌ریزند و برخی به نام دفاع از پدیده‌های مورد احترام عقلاء، مانند عدالت و آزادی، خون همنوعان را مباح شمرده و می‌شمارند.

سلب حقوق فطری و طبیعی، جز در مواردی که دلیل اطمینان آور عقلی آن را اثبات کند، جایز نیست. دلایل نقلی معتبره نیز از نظر کمّیت و کیفیت باید درحدی باشند که اطمینان‌آور و مبتنی بر تأیید حکم عقل باشند تا توان مقابله با «حق یقینی و فطری حیات» و سلب آن را داشته باشند. چرا که از نظر منطقی، با دلایل «ظنی» و غیراطمینان آور، هرگز نمی‌توان «حکم و حق قطعی و فطری» را منتفی کرد و تنها با دلایل قطعی و اطمینان آور، می‌توان در برابر حکم و حق قطعی و یقینی، صف‌آرایی کرد.

شاید «سیره قطعیه و حکم عقلاء» که اساس «حجّیت استصحاب» را تشکیل می‌دهد، مبتنی بر همین استدلال منطقی باشد که «هرگز یقین را با شک، نقض نکن بلکه آن را با یقینی دیگر نقض کن = لا تنقض الیقین بالشک ابدا ، و لکن انقضه بیقین آخر».

شریعت محمدی (ص) تنها در دو مورد: «سلب حق حیات دیگری» یا «برهم زدن امنیت اجتماعی» (سلب حق زندگی مناسب از دیگران و به عبارت دیگر، ایجاد فساد) ، قتل آدمی را جایز شمرده است. برخی آیات قرآن به این مطلب پرداخته اند. برای نمونه، دو آیه‌ی قرآن را از نظر می‌گذرانیم:

الف) در آیه‌ی 32 سوره‌ی مائدة، پس از یادآوری داستان هابیل و قابیل و قتل هابیل، آمده است: «مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى‏ بَني‏ إِسْرائيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَميعاً وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَميعاً وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَيِّناتِ ثُمَّ إِنَّ كَثيراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِكَ فِي الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ = به همین جهت ، قانونی را بر بنی اسرائیل قرار دادیم که؛ هرکس انسانی را بکشد در حالی که [مقتول] کسی را نکشته باشد یا فسادی را در زمین ایجاد نکرده باشد، مثل آن است که همه‌ی بشر را کشته باشد، و هرکس انسانی را زنده کند، گویا همه‌ی بشر را زنده کرده است، و هرآینه فرستگادن ما، با پدیده‌های آشکار کننده‌ی حقایق به سوی آنان آمدند و پس از آن، گروه بسیاری از آنان در زمین به اسراف دچار شدند».
در این آیه ، چند نکته ی مهم وجود دارد ؛

یکم: تنها در دو موضوع: «قتل نفس و فساد در زمین» مجوّز گرفتن «حق حیات» از دیگر انسان‌ها، صادر شده است. هرچند بسیاری از آدمیان به این حکمت الهی، توجه لازم را نمی‌کنند و به «اسراف در قتل» روی آورده و به این وسیله، به «فساد در زمین» می پردازند.

دوم: تحقق یکی از دو موضوع، برای جواز سلب «حق حیات» از قاتل یا مفسد، کفایت می‌کند.

سوم: حق حیات در این آیه، شامل «لوازم حیات و زندگی مناسب» نیز می شود. ممانعت از تأمین لوازم زندگی مناسب (مادی و معنوی) نیز به منزله‌ی «قتل نفس» و ممنوع است. این نکته از تقابل موجود در ادامه‌ی آیه (و من احیاها فکانما احیی الناس جمیعا) برداشت می شود.

چهارم: اسراف مورد بحث در این آیه، مربوط به «اسراف در قتل» است.

پنجم: گرفتن حیات از یک نفر ، برابر با سلب «حق حیات» از تمامی بشر شمرده شده است. یعنی، کسی که به خود حق می دهد تا بدون مجوز عقلی یا الهی، حیات دیگری را سلب کند، گویا خود را در «احیاء و اماته = زندگی بخشیدن و میراندن» (که حق اختصاصی خداوند است) «جایگزین خدا» قرار داده است. این «تکبر» به وی جسارتی می‌دهد که نسبت به تمامی بشر، خود را صاحب حق بداند و حق حیات آنان را نادیده بگیرد.

ششم: برابر دانستن کشتن یا زنده کردن یک نفر با کشتن یا زنده کردن تمامی بشر، نشان می دهد که «سخن از تشریع و قرارداد نیست، بلکه سخن از تکوین و فطرت است». زبان تشریع، مبتنی بر «تناسب جرم و کیفر» است، یعنی «کشتن یک نفر در برابر یک نفر» ولی در عالم تکوین و طبیعت، برخی اقدامات افراد را با هیچ کیفری نمی‌توان برابر دانست. یعنی، ظاهراً اقدامی کوچک از او صادر شده است ولی آثار زیانبار آن تا مدت‌ها (و شاید برای همیشه) قابل جبران نیست.

این بیان الهی، تصویری از آثار زیانبار و همیشگی «اقدام به قتل» ارائه می‌دهد و آدمیان را از آن شدیداً پرهیز می‌دهد و به رویکرد «زندگی بخش بودن» تشویق می‌کند. بنابراین، سخن از «حق قراردادی» نیست، بلکه سخن از «حق فطری و تکوینی» است.

ب ) در سوره ی «إسراء/33» می‌خوانیم: «وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتي‏ حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنْصُوراً = به قتل نرسانید موجودی را که خداوند آن را حرمت بخشیده (و قتلش را حرام قرار داده) است، مگر مبتنی بر «حق» [که ناشی از قصاص یا جزای مفسدان است]، و هرکه کشته‌ی ستم باشد، برای سرپرست او تسلط بر قاتل را قرار دادیم، پس در کشتن دیگران اسراف نشود، چرا که ستم دیده [در حق حیات] از سوی خدا، یاری می‌شود».
می بینیم که، 1- قتل نفس، در این آیه (و آیات مشابه آن) به صراحت تحریم شده است. 2- تنها با برخورداری از «حق» می‌توان «حق حیات» را سلب کرد. 3- برای سرپرست یا بازماندگان کسی که به «ناحق» کشته شده است، پدیده‌ای به‌نام «حق قصاص» ایجاد می شود. 4- اسراف در قتل و خون‌ریزی، تحت هیچ‌ عنوانی (حتی حق قصاص و حق انتقام) مجاز نیست. 5- حق حیات، تحت حمایت و یاری خداوند رحمان است.

نکته‌ی «حمایت خداوند از حق حیات» نشانگر طبیعی بودن این حق و ذاتی بودن آن است. قوانین الهی و «حقوق تشریعی»، تنها به یاری این «حق تکوینی و فطری» آدمی می آیند و آن را تأیید می کنند ( انه کان منصورا).

2- پذیرش یا عدم پذیرش نظریات و عقاید «امری غیر ارادی» است که گرچه آدمی در مقدمات و شرایط آن تأثیر گذار است ولی نفس «پذیرش = معرفت» از نوع «انفعال نفس = تأثیر پذیری غیرارادی و غیراختیاری» است و همچون «محبت، نفرت، شادی، اندوه و... » به صورت غیر ارادی در وجود آدمی شکل می گیرد.
اصولاً «وادار کردن افراد به پذیرش یا امتناع نسبت به امور غیر ارادی، امری است که عقلاً ممتنع خواهد بود و حکم به مجازات در امور غیر ارادی و غیر اختیاری، حکمی قبیح و برخلاف عقل ارزیابی می شود». به عبارت دیگر، تمامی «تکالیف = مسئولیت ها » صرفاً در محدوده‌ی «امور ارادی و اختیاری» توجیه عقلانی دارند و عقلاً «تکلیف به غیر مقدور» قبیح و چنین اتفاقی نسبت به خدای سبحان و شریعت‌های منتسب به او «ممتنع» است.

در نتیجه «پذیرش یا تغییر عقیده، محکوم به هیچ حکم الزامی شرعی نمی شود». یعنی بحث «ارتداد» هیچ ارتباطی به بحث «عقیده یا بیان عقیده» ندارد، بلکه به «شرایط و عوارض اختیاری مربوط به آن» می‌پردازد .

برخی از روایات معتبره، غیر ارادی بودن پذیرش یا عدم پذیرش نظریات و عقاید را تأیید کرده اند. اکنون نگاهی به این روایات می‌اندازیم:

یکم: محمدبن یحیی و غیره عن احمد بن محمدبن عیسی عن محمدبن ابی عمیر عن محمدبن حکیم قال: قلت لأبی عبد الله (ع): المعرفة من صنع من هی؟ قال: من صنع الله، لیس للخلق فیها صنع = به امام صادق (ع) گفتم: شناخت وپذیرش، کار چه کسی است؟ امام گفت: کار خداست و مخلوقات خدا در آن مورد کاری از دستشان بر نمی آید. (کافی 1/ 163 ش 2. این روایت را با همین سند، شیخ صدوق در کتاب «التوحید / 410 ش 8» با اندک اختلافی در عبارات، نقل کرده است).

دوم: محمدبن ابی عبدالله عن سهل بن زیاد عن علی بن اسباط عن الحسین بن زید عن درست بن ابی منصور عمّن حدثّه عن ابی عبدالله (ع) قال: ستة اشیاء لیس للعباد فیها صنع؛ المعرفة و الجهل و الرضا و الغضب و النوم و الیقضة = امام صادق گفت: شش چیز است که از بندگان خدا در آن موارد، کاری ساخته نیست؛ شناختن و نشناختن (پذیرش و عدم پذیرش)، خوشنودی و خشم، و خواب و بیداری. (کافی 1/164 ش 1. این روایت را شیخ صدوق از طریق «احمدبن محمدبن یحیی العطار عن ابیه عن محمدبن احمدبن یحیی عن موسی بن جعفر البغدادی عن عبید الله بن الدهقان عن درست بن ابی منصور ...» نقل کرده است، التوحید /411 و 412 ش 6).

سوم: عبد الله بن محمد بن عبد الوهاب عن احمد بن الفضل بن المغیرة عن منصور بن عبدالله بن ابراهیم الإصبهانی عن علی بن عبدالله عن ابی شعیب المحاملی عن عبدالله بن مسکان عن ابی بصیر عن ابی عبدالله (ع) انه سئل عن المعرفة، أهی مکتسبة؟ فقال: لا. فقیل له: من صنع الله عز و جل و من عطائه هی؟ قال: نعم و لیس للعباد فیها صنع، و لهم اکتساب الأعمال. و قال (ع): ان افعال العباد مخلوقة خلق تقدیر لا خلق تکوین = از امام صادق (ع) پرسیده شد: آیا شناخت و پذیرش، امری ارادی و اکتسابی است. امام گفت : نه. پرسیده شد: آیا کار و داده ی خدای عز و جل است (غیر ارادی است)؟ امام پاسخ داد: آری، بندگان خدا در آن نقشی ندارند ولی در انجام کارهایشان دارای اراده اند. همانا کارهای بندگان، به نحوی از سوی خداوند، اندازه‌گیری شده است که با اراده و اختیار او سازگار است و اجباری در آن‌ها ندارد. (التوحید / 416 ش 15).
هفت روایت دیگر را در متن بحث‌های یادشده (در 8 بخش) می‌توانید مطالعه کنید. از مجموع روایات یاد شده (و روایات دیگری که این مضمون را تأیید می کنند) اطمینان به گرایش صاحب شریعت نسبت به «غیر ارادی دانستن پذیرش و شناخت عقیده یا عدم پذیرش آن» پیدا می‌شود.

این مطلب، اساس بحث ارتداد را از «تلقی رایج و شایع» پاک‌سازی می‌کند و موضوع دیگری را برای حکم ارتداد، در معرض توجه قرار می‌دهد. موضوعی که همه‌ی اندیشمندان و کارشناسان شریعت را به «تلاشی دوباره و نگاهی مبنایی به این مطلب» فرا می خواند.

‌ ‌

***

مرتبط:
بخش دوم پاسخ احمد قابل
بخش سوم پاسخ احمد قابل
بخش چهارم پاسخ احمد قابل
بخش پنجم پاسخ احمد قابل
بخش ششم پاسخ احمد قابل - قسمت نخست
بخش ششم پاسخ احمد قابل - قسمت دوم
بخش هفتم پاسخ احمد قابل
بخش هشتم پاسخ احمد قابل
بخش نهم پاسخ احمد قابل

نقدی کوتاه بر آموزه حق نزد قابل
در جستجوی راه دیگر
فقه اسلامی و آزادی در دین‌ورزی
نگرش فقهی، تاریخ‌مندی و اجتهاد در اصول
ارتداد؛ عیارسنج اجتهاد
اسلام، خون و آزادی
گفت‌وگو با احمد قابل، بخش نخست: بحت ارتداد ارتباطی به تغییر عقیده ندارد
گفت‌وگو با احمد قابل، بخش دوم: غیرمسلمان شدن مرتد شدن نیست

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

آقاي قابل آفرين به اين ادب تان. آفرين به هردوي تان(شما و آقاي خلجي) به خاطر تن دادن به گفت و گو. شما دو نفر، دو صاحب نظر حوزوي ي برجسته ايد كه 3 ويژگي داريد: ا- به زبان امروزي آشناييد و از دنياي دايناسوريسم فاصله گرفته ايد. 2- از قدرت و تا حدودي، از دين "قدرت" فاصله گرفته ايد 3- دنيا را به كفر و دين تقسيم نمي كنيد: يعني درست در جهت مخالف عصاره ي سوره ي فاتحه الكتاب پيش مي روي دو با "ديگري" دشمني نداريد و كمي از فرقه گرايي دور شده ايد. اين خود فرصت مباركي است كه از پس ِ آن روشني برخواهد خواست. پس بيشتر بگوييد و بيشتر دموكرات باشيد و بيشتر ادب بورزيد تا اين چشمه اي كه به دست امثال شما و امثال آقاي مهدي جامي مي جوشد، نخشكد. مهم نيست كه كدام تان بهتر مي گويد. همين كه بشنويد و بشنويد و بشنويد و بعد، كمي هم درست بگوييد ، نسل كنوني و آتي بهره اش را مي برد.
درود بر آقاي جامي به خاطر اين فرصت هايي كه ساخته: گنجي، كلانتري، نيكفر، تريتا پارسي، حسن داعي، و اينك قابل و خلجي.

-- رضا قلهكي ، Nov 9, 2007

بستگی دارد کدام احکام شرع را بر گزینیم و کدام را از نظر دور بداریم. بحث هرمنوتیک هم حتا مطرح نیست، چون بعضی احکام بسیار روشن هستند.

تصور می کنم در این مناظره ی جذاب این واقعیت از نظر نباید دور داشته شود که مجموعه ی آنچه که به عنوان شریعت به ما رسیده به تمامی از نظر منطقی سازگار نیست. یعنی جفت گزاره هایی در آن پیدا می شوند که یکدیگر را نقض کنند. یک روال کامپیوتری شاید بتواند به فهم این موضوع کمک کند.

-- نیم ، Nov 10, 2007

آقاي خلجي احتمالا پاسخ خود را خواهند داد. و البته من به موضع گيري ايشان كاري ندارم. من به عنوان يك مخاطب عامي(بي اطلاع از فقه) از خواندن استدلال شما در تعجب بسيار فرود آمدم و همچون مقالات قبلي تان احساس كردم كه خود هم نمي دانيد كه چه باوري داريد. شما هر وقت برايتان مفيد است از دين و هر وقت نتوانستيد به عقل خودتان رجوع مي كني. اما چنانچه مي دانيم عقل فقهي، بايد در استنتاج به دو پايه قرآن و سنت تمسك بجويد. ولي شما از مسائل به نحوي مي گذريد كه دردتان نگيرد.(يعني نه به دينتان آسيب برسد و نه به دنيايتان)
شما :" به «بازخوانی و بازبینی تمامی مبانی کلامی، اخلاقی و فقهی پیشینیان» و سره و ناسره کردن آن و در صورت نیاز، گزینش مبنای جدید، باور" داريد "و به این کار، در حد توان خود اقدام" كرده ايد. خسته نباشيد. اما دقيقا همه اين كارها را كه كرديد خودتان هم شده ايد يكي از همان فقها كه حكمشان بايد بازخواني بشود.
من به طور كلي نمي دانم هدف شما در اين كار چيست. شما گفتيد:" نخست باید ثابت شود که در مسأله‌ی مورد بحث (در اینجا بحث ارتداد) اساساً با مبانی سنتی به حل مطلب نمی‌توان رسید " منظورتان از حل مطلب چيست؟ آيا منظور رفع حكم مهدور الدم است يا اينكه كلا مي خواهيد حقيقت حكم را بدانيد. يعني شما به دنبال حذف حكم هستيد يا فهم آن. اگر دنبال حذف آن هستيد با چه دليلي به اين هدف رسيده ايد؟
شما گفته ايد:"ما جانشین خدا نیستیم تا حکم مرگ یا فنای فرد یا گروه و اندیشه‌ای را صادر کنیم." ببينم، اگر نيستيد پس چرا مي خواهيد حكم خدا را بيابيد و به ما اطلاع بدهيد. حتما جانشين خدا "خليفة الله" هستيد كه چنين وظيفه اي را بر خود فرض مي دانيد. و اگر هستيد (كه با تلاشتان نشان مي دهيد هستيد) وخدا هم حكمي را صادر نموده بود ، بر شما انجام آن واجب مي شود. و مخالفت با آن حرام. حداقل در اين مورد به خصوص (ارتداد و گرفتن حق حيات) ، شما نمي توانيد مانع انجام حكم الهي شويد.
شما گفته ايد:"افرادی اندیشمند و مصلح را می‌طلبیده و می‌طلبد تا «بدون بزک کردن و ظاهرسازی» غبار از چهره‌ی دین و شریعت برگیرند و «چهره‌ی حقیقی» آن ها را به حق‌جویان، حق‌طلبان و منتقدان منصف، ارائه کنند." اما نگفتيد كه چرا بايد اين افراد مصلح باشند. و آيا اين تعبير اصلاح گري درون ديني است يا برون ديني. اگر برون ديني است دليلتان بر اصلاح گري انديشمندان ديني چيست؟
شما گفتيد:"در مبانی کلامی شریعت، نه تنها «اجماع یا اتفاق نظر عالمان شریعت» که هیچ چیزی غیر از «عقل» حجت نیست و هیچگونه الزامی برای هیچ‌کس (جز خود آن عالمان) ایجاد نمی‌کند." اگر حجت عقل است ، پس دين براي چه آمده است. اگر عقل قدرت درك حقيقت همه امور را دارد، اين همه كتاب و انبياء گرامي را خدا براي چه فرستاده است. و اگر عقل نمي تواند ، اين چه حرفي است كه مي زنيد؟
شما مي خواهيد قضيه اي را حل كنيد ولي در واقع جوابتان در قسمت اصلي و پس از مقدمات پراشكالتان، تنها صورت مسئله را نقل كرده است. "اصولاً نگاه شریعت محمدی (ص) به «انسان» و «جایگاه او در هستی»، زیربنای تمامی رویکردهای اخلاقی و فقهی شریعت است." بله، اگر ما به راستي جايگاه انسان و هر چيز ديگري را در دين بفهميم تمام قضايا حل مي شود. اما تمام دعوا هم همينجاست. دوست عزيز شما به شكلي كلي عقل و دين را با هم به كار مي بريد. ولي دقت نمي كنيد كه عقل ديني بايد به پايه هاي ديني احترام بگذارد. چنانچه شما گفتيد:" آشکارترین و اساسی‌ترین «حق فطری و طبیعی» انسان، «حق حیات» و زندگی انسانی او است." اما اين را با عقل خودتان گفته ايد. و به عنوان يك اصل به آن نگاه كرده ايد. هر چند پس از گفتن آن براي گفته تان شاهد آورده ايد. اما بسيار كلي گذر كرده ايد. چند سوال مي پرسم. آيا همه موجوداتي كه از نظر ظاهر مانند شما هستند از ديد دين اسلام انسانهايي برابر هستند. آيا اساسا همه آنها انسان هستند؟ آيا همه حقوقي برابر دارند؟ اگر به عقل شما باشد، خواهيد گفت: بله عدالت خداوند لازم مي دارد كه همه برابر باشند. اما همانگونه كه گفتم شما با پذيرش دين عقل را به عنوان تابعي از وحي درآورده ايد و حق نداريد نظر خود را اجرا كنيد. سخن اينجاست كه همان خدايي كه آفريده ، خواسته مجازات كند، شما حقي نداريد در امر قانون گذاري خداوند دخالت كنيد. او همه را برابر نمي داند، عده اي را بنده خود و سايرين را كافر به خود مي داند. عده اي را زن و عده اي را مرد. عده اي را پرتقوا و عده اي را كم تقوا. عده اي را مسلمان و عده اي را مسيحي و عده اي را مشرك و عده اي را ملحد مي داند. آيا اگر به شما بود نمي گفتيد : اين حرفها و اختلاف اندازيها چيست؟ بياييد دوستانه و برادرانه زندگي كنيم!
در اينجا برخي آيات قرآن را در مورد نگرش خداوند به بي باوران ذكر مي كنم(از ترجمه الهي قمشه اي استفاده مي كنم تا هم نسبتا جديد باشد و هم نگرش شيعي داشته باشد.):

آن گروه (از علماى اهل كتاب) كه آيات واضحه و هدايتى را كه فرستاديم كتمان نمايند بعد از آنكه آن را براى (هدايت) مردم در كتاب آسمانى بيان كرديم، آنها را خدا و تمام لعن كنندگان (از جن و انس و ملك) نيز لعن مى‏كنند. (159بقره)
آنان كه كافر شده و به عقيده كفر مردند البته بر آن گروه، خدا و فرشتگان و مردمان همه لعن مى‏فرستند. (161بقره)
كافران را هرگز مال و فرزندانشان از عذاب خدا نرهاند، و آنان خود آتش افروز جهنّمند. (10آل عمران)
همانا آنان كه بعد از ايمان كافر شدند و بر كفر خود افزودند، هرگز توبه آنها پذيرفته نشود، و همانا گمراهان هم آنان خواهند بود. (90آل عمران)
اين گروهند كه خدا آنان را لعنت كرد، و هر كه را خدا لعن كند ديگر مددكار و ياورى براى او نتوانى يافت. (52نساء)
بگو (اى پيغمبر): آيا شما را آگاه سازم كه كدام قوم را نزد خدا بدترين پاداش است؟ كسانى كه خدا بر آنها لعن و غضب كرده و برخى از آنان را به بوزينه و خوك مسخ نموده و آن كس كه بندگى طاغوت (شيطان) كرده. اين گروه را (نزد خدا) بدترين منزلت است و آنها گمراه‏ترين مردم از راه راستند. (60المائده)
و آنان كه آيات ما را تكذيب كرده و از سركشى و تكبر سر بر آن فرود نياوردند آنها اهل دوزخند و در آن جاويد (معذب) خواهند بود. (36اعراف)
و محققا بسيارى از جن و انس را براى جهنم آفريديم، چه آنكه آنها را دلهايى است بى‏ادراك و معرفت، و ديده‏هايى بى‏نور و بصيرت، و گوشهايى ناشنواى حقيقت، آنها مانند چهارپايانند بلكه بسى گمراه‏ترند، آنها همان مردمى هستند كه غافل‏اند. (179اعراف)
مشركان را نرسد كه مساجد خدا را تعمير كنند در صورتى كه بر كفر خود گواهند. اينانند كه اعمالشان نابود خواهد شد و در آتش دوزخ جاويد معذّب خواهند بود. (17توبه)
اينها هيچ قدرت و راه مفرّى در زمين (از قهر خدا) ندارند و جز خدا يار و مددكارى نخواهند يافت، عذابشان دو چندان شود، و هرگز گوششان هم در شنوايى (سخن راست) و چشمشان در بينايى (حق و حقيقت) به آنها مدد نتواند كرد. (20هود)
همين‏ها هستند كه خدا بر دلها و گوش و چشمهايشان مهر (قهر) زده است و اينها همان مردمند كه (از خدا و قيامت) غافلند. (108نحل)
همين دنيا طلبانند كه به آيات خداى خود كافر شدند و (روز) ملاقات خدا را انكار كردند، لذا اعمالشان همه تباه گشته و روز قيامت آنها را هيچ وزن و ارزشى نخواهيم داد. (105كهف)
و آنان كه به آيات خدا و شهود لقاى او كافر شدند آنها از رحمت (و نعمت بهشت) من نااميدند و سخت به عذاب دردناك گرفتار خواهند شد. (23عنكبوت)
شيطان بر (دل) آنها سخت احاطه كرده كه فكر و ذكر خدا را به كلى از يادشان برده، آنان حزب شيطانند، الا (اى اهل ايمان) بدانيد كه حزب شيطان به حقيقت زيانكاران عالمند. (19مجادله)
آنان كه با خدا و رسول او عناد و مخالفت مى‏كنند آنها در ميان (خلق) خوار و ذليل‏ترين مردمند. (20مجادله)

اين مقداري از نگرش خداوند به منكران خود(در حقيقت منكران نبوت پيامبراسلام حضرت محمد (ص)) مي باشد. چنانچه مي بينيم ، خدا از آنان همچون چهارپايان ياد مي كند (179 اعراف). و نيز اعمالشان را تباه مي دارد(تمام اعمال نيكشان در قيامت ناديده گرفته مي شود.)(105 كهف). البته اگر به عقل شما باشد احتمالا مردم را به درجه چهارپا تقليل نمي دهيد و ثانيا اعمال نيكشان را در آن دنيا به حساب مي آوريد و حتما مي گفتيد اگر كسي به روز قيامت معتقد نباشد و كار نيكي انجام دهد بسيار اخلاقي تر است تا اينكه از روي ترس عذاب و يا شوق پاداش نيكي كند. اما مي بينيم كه قرار نيست همه چيز را با عقل شما بسنجيم. و چنانچه گفتم مسلمان عقل خود را به صورت خود محور به كار نمي گيرد، بلكه محور انديشه مسلمين خداوند است و فرامين و آيات او. و اساسا اسلام يعني تسليم (خداوند) بودن.

گفته ايد:"اصولاً «وادار کردن افراد به پذیرش یا امتناع نسبت به امور غیر ارادی، امری است که عقلاً ممتنع خواهد بود و حکم به مجازات در امور غیر ارادی و غیر اختیاری، حکمی قبیح و برخلاف عقل ارزیابی می شود»." اين خود جاي بحث دارد كه اگر انسان بر ايمان يا كفر خود قادر نيست، عذاب اخروي به چه دليل بر او وارد مي شود و آيا اين تضادي با عدالت الهي ندارد؟ از اين مي گذريم، اما آيا بيان عقيده دست خود انسان است و يا اينكه آن هم غير ارادي مي باشد. چه اينكه طبق فرض شما بي باوري نسبت به دين غير ارادي است اما حال اگر كسي بي باور گشت و آن را بيان كرد چه حكمي دارد؟ چنانچه شما اين قسمت را با سهل انگاري ناديده گرفته ايد و گفته ايد:" در نتیجه «پذیرش یا تغییر عقیده، محکوم به هیچ حکم الزامی شرعی نمی شود». یعنی بحث «ارتداد» هیچ ارتباطی به بحث «عقیده یا بیان عقیده» ندارد". من نفهميدم كه "بيان عقيده" را از كجا نتيجه گرفتيد؟
اما از اينها كه بگذريم، روايات شما براي استناد جالب است. هر سه روايت از امام صادق است. و اين براي كسي كه مدعي است مي خواهد حقيقت قطعي را بفهمد دليلي سست است. چه بهتر بود احاديثي از نبي مكرم اسلام هم بيان مي كرديد. و نيز براي سنجش درستي احاديث از قرآن شاهد مي آورديد(فرض مي كنيم كه احاديث به اندازه كافي مستند هستند و تمامي كارشناسان آنها را مي پذيرند). "به امام صادق (ع) گفتم: شناخت وپذیرش، کار چه کسی است؟ امام گفت: کار خداست و مخلوقات خدا در آن مورد کاری از دستشان بر نمی آید." ولي اگردرستي حديث را هم بپذيريم، در اين روايت نيز سخني از بيان عقيده نيست. چنانچه در روايت آورده :" پاسخ داد: آری، بندگان خدا در آن نقشی ندارند ولی در انجام کارهایشان دارای اراده اند". آيا به نظر شما سخن گفتن و نوشتن از كارهاي بشري است و يا خير؟
هر چند شما امام صادق را "صاحب شريعت" اسلام مي دانيد(تصور مي كنم صاحب اصلي شريعت اسلام خود پيامبر باشند. چرا كه ايشان فرستاده خدا و نيز اولين راهنماي عملي مسلمين بودند.) و گفته ايد:"اطمینان به گرایش صاحب شریعت نسبت به «غیر ارادی دانستن پذیرش و شناخت عقیده یا عدم پذیرش آن» پیدا می‌شود." اما به آساني از خود قران و البته سنت نبي آن گذشته ايد. آيا اين نشان از همان " چهره‌ای که با تصرف آدمیان ، بزک شده و تزیین یافته است" ندارد.(تاكيد مي كنم حتي احاديثي كه از امام صادق هم نقل كرديد اثباتي بر ادعايتان نبود.)
اما چند آيه از قران در مورد برخورد با ناباوران و مفسدان:
و با كفار جهاد كنيد تا فتنه و فساد از روى زمين برطرف شود و دين خدا حاكم باشد و بس، و اگر (از فتنه) دست كشيدند (با آنها عدالت كنيد كه) تجاوز جز بر ستمكاران روا نيست. (193بقره)
و (اى مؤمنان) با كافران بجنگيد تا ديگر فتنه و فسادى نماند و آيين همه دين خدا گردد، و چنانچه دست (از كفر) كشيدند خدا به اعمالشان بيناست. (39انفال)
شما (اى اهل ايمان) با آن كافران به قتال و كارزار برخيزيد تا خدا آنان را به دست شما عذاب كند و خوار گرداند و شما را بر آنها منصور و غالب نمايد و دلهاى (پر درد و غم) گروهى اهل ايمان را (به فتح و ظفر بر كافران) شفا بخشد. (14توبه)
(اى اهل ايمان) با هر كه از اهل كتاب (يهود و نصارى) كه ايمان به خدا و روز قيامت نياورده و آنچه را خدا و رسولش حرام كرده حرام نمى‏دانند و به دين حق (و آيين اسلام) نمى‏گروند قتال و كارزار كنيد تا آن گاه كه با دست خود با ذلت و تواضع جزيه دهند. (29توبه)
همانا كيفر آنان كه با خدا و رسول به جنگ برخيزند و در زمين به فساد كوشند جز اين نباشد كه آنها را به قتل رسانده، يا به دار كشند و يا دست و پايشان به خلاف يكديگر بِبُرند و يا به نفى و تبعيد از سرزمين (صالحان) دور كنند. اين ذلت و خوارى عذاب دنيوى آنهاست و اما در آخرت به عذابى بزرگ معذّب خواهند بود. (33مائده)

هر چند در قرآن در مورد "مرتد" حكم قطعي نيامده است:" آنان كه پس از بيان شدن راه هدايت بر آنها باز به دين پشت كرده و مرتد شدند شيطان كفر را در نظرشان جلوه‏گر ساخت و به آمال و آرزوهاى دراز فريبشان داد. (25محمد)" اما آنگونه كه از تواريخ بر مي آيد، مرتدين در جمع مسلمانان خونشان بهايي نداشته است و گريزان بوده اند. چنانچه در سيرت رسول الله در مورد مرتد معروف و كاتب قران يعني عبدالله بن ابي سرح مي خوانيم:" و فرموده بود كه جماعتى از قريش را بتعيين، كه اگر ايشان دريابند زينهار ندهند و ايشان را بقتل آورند، و اگر چه ايشان تقديرا در ميان‏أستار كعبه گريخته باشند يا دست در حلقه كعبه زده باشند، و اين قوم جماعتى بودند كه هر يكى گناهى داشتند و گناهى بزرگ كرده بودند، و سيّد، عليه السّلام، بغايت رنجيده بود. و از جمله ايشان يكى آن بود كه دبيرى پيغمبر، عليه السّلام، كردى و وحى نبشتى، و بعد از ان مرتدّ شد و از مدينه بگريخت و به مكّه آمد پيش قريش، و اين شخص در قبيله بنى أميّه بود، و چون او را طلب كردند، بگريخت و پناه با أمير المؤمنين عثمان برد، و عثمان، رضى الله عنه، او را پنهان كرد تا چند روز بر آمد و مردم همه آرميده شدند، بعد از ان او را بگرفت و در پيش پيغمبر، عليه السّلام، آورد و از بهر او شفاعت كرد. و سيّد، عليه السّلام، ساعتى خاموش شد و بعد از ان او را به عثمان بخشيد. و چون عثمان رفته بود، ]پيغامبر أصحاب را گفت: چرا چون من خاموش شده بودم او را نكشتيد؟"جلد2 ص 880-881 والبته اين در طبري هم آمده است.
و نيز در جاهاي ديگر مي بينيم كه قبايل مرتد مورد حمله مسلمين قرار مي گرفته اند. اين روش در زمان پيامبر هم مورد نظر بوده است. چنانچه درمورد قوم بني المصطلق كه به سبب همسري جويريه با پيامبر، به دين اسلام درآمده بودند، مسلمين به اشتباه تصور كردند كه مرتد شده اند و به رهبري پيامبر قصد غزوه با ايشان را نمودند كه البته نماينده قومشان آمد و سوء تفاهم پيش آمده برطرف شد. (شرح ماجرا در سيرت رسول الله جلد 2 ص 783-784)
به هر حال من كارشناس فقهي نيستم وگرنه حتما موارد گوناگوني از احاديث و روايات براي نشان دادن راه حق به عنوان شاهد و استناد ذكر مي كردم.

-- بدون نام ، Nov 10, 2007

از روایات استفاده ی نادرست شده است. شناخت خدا و هدایت فعل خداست ولی پذیرش و عدم پذیرش بدست انسان است. معرفت صنع خداست ولی تسلیم شدن دربرابر معرفت خدا و خضوع و خشوع دربرابر آن فعل بنده است. روایات زیادی این تمایز را نشان می دهد. ولی آقای خلج بدلیل عدم اطلاع یا شیطنت تنها روایات مبهم را آورده است!

-- امیر ، Nov 13, 2007

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)