تاریخ انتشار: ۱۱ فروردین ۱۳۸۷ • چاپ کنید    

بیهقی؛ تاریخ‌نگار خردگرا

Download it Here!

بیهقی می‌خواست تاریخی بنویسد که روایت‌های آن با عقل سازگار باشد. عقل برای بیهقی معیاری بنیادین است. بنابراین، بیهقی هرچه را از زبان این و آن می‌شنود، در تاریخ ثبت نمی‌کند. اگر کسی چیزی را در مقام روایت تاریخی می‌گوید بیهقی نخست به گوینده نظر می‌کند که آیا به راست‌گویی شهره است یا نه. راست گفتن نیز بسنده نیست. بیهقی وارمی‌رسد که آیا سخن او با معیارهای عقلانی سازگار می‌افتد یا نه:
«و من شمتی از آن شنیده بودم بدان وقت که به نشابور بودم؛ سعادت خدمت این دولت ثبتها الله را نایافته. و همیشه می‌خواستم که آن را بشنوم از معتمدی که آن را به رأی العین دیده باشد و این اتفاق نمی‌افتاد؛ تا چون در این روزگار این تاریخ کردن گرفتم، حرص‌ام زیادت شد بر حاصل کردن آن.»

بیهقی از خطر گنجاندن شایعه در تاریخ آگاه است. و نیز از خطر سخنانی که آدمیانی نیک‌سیرت نقل می‌کنند اما خرد آن را گواهی نمی‌کند. راوی تاریخ جز صادق بودن باید خردگرا نیز باشد:

«و او آن ثقه است که هرچیزی که خرد و فضل وی آن را سجل کرد، به هیچ گواه حاجت نیاید.»

بیهقی برای نوشتن تاریخ خود از خیلی پیشترها سندها را گردآوری می‌کرده، نامه‌ها و مدارک دولتی را رونویسی می‌کرده و نسخه‌ای برای بایگانی خود نگاه می‌داشته و نیز در دفترهایی هر واقعه را به وقت وقوع به دقت می‌نوشته است. براین روی نه تنها بر شنیده‌ها بسنده نمی‌کرده که به خاطره خود نیز به تنهایی اعتماد نداشته است:

«آن‌چه گویم از معاینه گویم و از تعلیق که دارم و از تقویم»

«و من که بوالفضل‌ام این روز نوبت بود. این همه دیدم و بر تقویم این سال تعلیق کردم.»

«محال است چیزی نبشتن که به ناراست ماند، که این قوم که حدیث ایشان یاد می‌کنم، سال‌های دراز است تا گذشته‌اند و خصومت‌های ایشان به قیامت افتاده است.»


اما نامه‌ها، یادداشت‌ها و سندهای بسیار دیگری بوده‌اند که در یورش به خانه بیهقی و مصادره اموال او به عمد برده و نابوده شدند.

بیهقی یک جا از نامه بوعلی خطاب به امیر مسعود یاد می‌کند و می‌نویسد:

«در آخر این قصه نبشته آید این نامه و بیعت‌نامه تا بر آن واقف شده آید؛ که این نامه را چندگاه بجستم تا بیافتم در این روزگار که تاریخ این‌جا رسانیده بودم با فرزند استادم خواجه بونصر ... و اگر کاعذها و نسخت‌های من همه به قصد ناچیز نکرده بودندی، این تاریخ از لونی دیگر آمدی؛ حکم الله بینی و بین من فعل ذالک.»

از این روست که جزییات برای بیهقی اهمیت دارند؛ اگرچه هماره هراس او از آن است که مبادا تاریخ‌اش برای خوانندگان ملال افزاید:

«و اکنون حدیث این دو سالار محتشم به پایان آمد و سخت دراز کشید؛ اما ناچار؛ چون قاعده و قانون بر آن نهاده آمده است که همه قصه به تمامی شرح باید کرد.»

«واگر از خوانندگان این کتاب کسی گوید این چه درازی است که بولفضل در سخن می‌دهد؟ جواب آن است که من تاریخی می‌کنم پنجاه سال را؛ که بر چندین هزار ورق می‌افتد و در او اسامی بسیار مهتران و بزرگان است از هر طبقه. اگر حقی به باب هم‌شهریان خود هم بگزارم و خاندانی بدان بزرگی را پیداتر کنم، باید که از من فراستانند».

«و این اخبار بدین اشباع که می‌برانم از آن است که در آن روزگار معتمد بودم و بر چنین احوال کس از دبیران واقف نبودی مگر استادم بونصر، رحمة الله، نسخت کردی و ملطفه‌ها من نبشتمی و نامه‌های ملوک اطراف و خلیفه، اطال الله بقائه، و خانان ترکستان و هرچه مهم‌تر. در دیوان هم برین جمله بود تا بونصر زیست. و این لافی نیست که می‌زنم و بارنامه‌یی نیست که می‌کنم، بل‌که عذری است که به سبب این تاریخ می‌خواهم؛ که می‌اندیشم نباید که صورت بندد خوانندگان را که من از خویشتن می‌نویسم. و گواه عدل بر این چه گفتم تقویم‌های سال‌هاست که دارم با خویشتن، همه به ذکر این احوال ناطق. هر کس باور ندارد به مجلس قضای خرد حاضر باید آمد تا تقویم‌ها پیشِ حاکم آیند و گواهی دهند ایشان را.»

نظرهای خوانندگان

آن گونه كه من خوانده ام از كتاب سترگ تاريخ بيهقي بخش اندكي باقي مانده و آنچه امروز به نام تاريخ بيهقي در دست ماست مشتي است از خروارها زحمت و مرارتي كه ابوالفضل بيهقي جهت نگارش آن تاريخ بر خود هموار كرده. در انتظار شنيدن قسمت هاي بعدي هستم.

-- شاه شمشاد قدان ، Mar 31, 2008 در ساعت 08:02 PM

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)