تاریخ انتشار: ۱۸ مرداد ۱۳۸۷ • چاپ کنید    
ترجمه مصاحبه با تیرداد ذوالقدر، نویسنده:

مردی با سه گذرنامه

ناصر غیاثی

آرام آرام دارد سروکله‌ی نسل دوم ایرانیان خارج از کشور در حوزه‌های مختلف ِ زندگی اجتماعی اعم از سیاست یا هنر و ادبیات پیدا می‌شود؛ نسل دومی که در سنین پنج تا پانزده چه تنها و چه همراه با خانواده به خارج آمدند و حالا پس از گذشت ِ نزدیک به سی سال، دیگر خود را مهمان ِ کشور میزبان نمی‌دانند. سیاستمدار و هنرپیشه و نویسنده شده‌اند و در زندگی ِ اجتماعی کشور میزبان حضوری برجسته دارند که نمی‌توان نادیده‌اش انگاشت.

تیرداد ذوالقدر یکی از این‌هاست. ترجمه‌ی نخستین رمانش از انگلیسی به آلمانی با نقدهای بسیاری همراه بوده و دویچلاند رادیو، رادیوی فرهنگی آلمانی، به همین مناسبت پرتره‌ای از این هنرمند ارایه کرده است که ترجمه‌ی آن را می‌خوانیم.

تیرداد ذوالقدر سی و پنج ساله‌ی نویسنده، مستندساز و برگزارکننده‌ و مشاور نمایشگاه‌های هنری (Kurator) به شیوه‌ای که بخش بزرگی از آن در صحنه‌های هنری، آن هم در سراسر دنیا جای دارد، زندگی می‌کند. جدیداً کتابش «Softcore» به آلمانی منتشر شده‌است. موضوع کتاب افتتاح یک گالری در تهران است.

«روز تولد بیست و پنج سالگی‌ام بازی معروف جام جهانی بین ایران و آمریکا با داوری سوییسی بود. طبیعی است که من طرفدار داور بودم. ایرانی‌ها دو بر یک بردند. من هم بدم نیامد.»

تیرداد ذوالقدر: یک مرد، سه گذرنامه و یک زندگی پر جنب و جوش در بسیاری از قاره‌ها که از تهران آغاز شد.

«ما زمان انقلاب آن‌جا زندگی کردیم و بعد قبل از این‌که فرودگاه را ببندند خیلی عجیب و غریب با آخرین هواپیما خارج شدیم. بهار سال ۱۹۷۹ آمدیم بیرون. آن موقع پنج سال و نیم داشتم.»

تیرداد ذوالقدر پک دیگری به سیگار می‌زند و کمی متفکرانه نگاه می‌کند، انگار داستان فرارش از ایران را تعریف می‌کند. سال‌ها نه کشورش را دیده بود و نه پدرش را.

«بله، پدرم ایرانی است. هنوز هم تهران زندگی می‌کند. هیچ‌وقت مهاجرت نکرد. من تازه وقتی بیست سالم شده بود با او آشنا شدم.»

حالا دیگر مادرش هم در تهران زندگی می‌کند. پسر هر سال دست‌کم سه تا چهار هفته به تهران می‌رود تا پدر و مادر، فامیل و دوستانش را ببیند. اواخر سال‌های نود برای دو سال به تهران رفت. با کارهای مختلف خرج‌اش را درمی‌آورد. اولین تماس‌ها را با محیط‌های هنری ایران ایجاد کرد و یک فیلم مستند ساخت که به معماری ایران می‌پردازد.


طرح جلد کتاب

همه‌ی تجربیات‌اش از این دوران در رمان اولش «Softcore» وارد شده است.
تاکید دارد که کتاب اتوبیوگرافیک نیست. اما شخصیت ِ اصلی ِ «Softcore» هم‌نام اوست و توصیفات ِ‌ ظاهر‌ی‌اش هم با او تطابق دارد. تیرداد هم دقیقاً مثل شخصیت ِ اصلی کتاب از موسیقی نایل دیاموند خوشش می‌آید و آرایش مویش، مدل ِ سزاری، خوب منتقل شده است. او هم لباس‌های شیک و خوش‌سلیقه و مد روز می‌پوشد که بر آراستگی‌ ِ ظاهری‌اش تاکید دارد. علاوه بر این‌ها یک هم‌خوانی ِ ظاهری دیگر هم هست. قهرمان کتاب هم مثل خودش کارش به زندان می‌کشد.

«من و سولماز شهبازی داشتیم فیلم اشاره شده را می‌گرفتیم. دیدیم یک جایی چراغانی است و به نظرمان آمد: آه، این حسابی کیچ و جالب و عالی است. از همین فیلم می‌گیریم. بدون این‌که ببینم پشت‌اش چی هست. آن‌جا دادستانی انقلاب بود که دو هفته قبل مجاهدین با بمب به آن‌جا حمله برده بودند.»

نویسنده که تاثیری بسیار دلچسب و لطیف بر آدم می‌گذارد داستان اقامت‌اش در زندان را با کلی شوخی و طنز تعریف می‌کند. می‌گوید:

«چند روز پشت میله‌ها نه تنها ضرری ندارد، بلکه به‌خصوص در صحنه‌های هنری بین‌المللی ارزش کار را بالا می‌برد. خب گاهی کنایه نزدن برای آدم کمی سخت است. چون می‌شود دقیقاً دید که در هنر چه چیزی کشش دارد و چه چیزی کشش ندارد. وقتی تحت فشار باشی، می‌توانی سریع یک چنین داستانی از زندان تعریف کنی. بعدش دیگر هاله‌ای دورت را می‌گیرد، می‌شوی دگراندیش. بله، این خیلی ماجراجویانه و سکسی است.»

تیرداد ذوالقدر می‌داند از چه حرف می‌زند. چون خودش هم دستی در کارهای هنری دارد. پروژه‌ی فعلی ویدویی ِ او «Lapdogs of the Bourgeoisie» در استکهلم و لندن نمایش داده شد. به این ترتیب پر‌واضح است که موضوع کتاب اولش افتتاح یک گالری در تهران باشد.


تیرداد ذوالقدر

کتاب کم وبیش آدم را به یاد ادبیات ِ پوپ ِ آلمانی می‌اندازد. کار هنری در بخش بزرگی از «Softcore» تفاوتی اساسی با کار هنری در شهرهای بزرگ غرب ندارد. ملت هیپ، خوش‌لباس و جهان وطن‌اند.

«‌هنرمندان خیلی کمی در کتاب هستند، اما نه فقط در ایران بلکه در دیگر جا‌های دنیا هم هنرمندان خیلی کمی هستند، که از امتیازات ویژه‌ی خانوادگی برخوردار نباشند. به این ترتیب محیط‌های هنری به وجود می‌آیند که عملاً مال ِ طبقه‌ی متوسط رو به بالا یا مال طبقه‌ی بالا هستند.»

می‌گوید: «در زمان خمینی و خاتمی صحنه‌های هنری از نوعی آزادی ِ بی‌حد و حصر برخوردار بودند. احمدی‌نژاد از بسیاری جهات ساعت را به عقب برگرداند.»

این‌که محیط‌های هنری تهران باید با دردسرهای بی‌شماری سروکله بزنند، در کتاب ِ او «Softcore» هم معلوم می‌شود. سازمان‌های امنیتی و آخوندها پشت پرده‌اند. البته جای یک خبرنگار زن هم نباید خالی باشد.
«این را از یک فیلم برداشتم. جایی که این خانم خبرنگار خیلی چیزها می‌داند. نمی‌خواهم کتاب را خیلی لو بدهم.»

حالا این مرد با سه گذرنامه بعد از چند سال زندگی در سویس، آفریقا و تحصیل در انگلستان و آمریکا بیشتر وقت‌ها در برلین زندگی می‌کند. در نزدیکی ِ فولکس‌بونه [تاتری در برلین]. در یک آپارتمان ِ مدرن دکوراتیزه‌ی شده‌ی سه اتاقه که بسیار بی‌زر و زیور به نظر می‌آید. و آدم متوجه می‌شود که تیرداد ذوالقدر خیلی در سفر است.

وقتی از وطنش می‌پرسی، پاسخ‌اش شرم‌آگین اما روشن است.

«آدم می‌داند به جایی تعلق دارد، وقتی به خاطرش خجالت بکشد. خب، هرگز به خاطر سوییس خجالت نمی‌کشم و حتا آن‌جا کمی هم مضحک به نظرم می‌اید و می‌شود با سبکی ِ طعنه‌آمیزی هم با آنها رفتار کرد، امری که در مورد ایران نمی‌توانم.»


لینک مطلب در دویچلاند رادیو
مردی با سه گذرنامه

نظرهای خوانندگان

inke be ye irani e movvafagh bepardazim khaili khoobe vali in matndaghigh nist va mafhoom ro khoob nemiresoone. dar morede vatan va khejalat ham benazaram adam shayad az system e hakem khejalat bekeshe vali vatan hichkas khejalat avar nist ke bar ax

-- arash ، Aug 10, 2008 در ساعت 05:43 PM

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)



آرشیو ماهانه